نقدی بر دو جریان تئوریک غالب در معماری ایران
رضا عسگری
با نیمنگاهی به کمیت و کیفیت متون نظری منتشرشده در ایران، و با توجه به تصویر اکثرا کلیشهای و سادهانگارانهای که در گفتوگوها و سخنرانیهای معماران ایرانی از تاریخ و تئوری معماری ترسیم میشود، میتوان از وجود نوعی «فقر تئوریک» در جامعه معماری ایران سخن گفت. عملزدگی افراطی معماران حرفهای و بیعلاقگیشان به مباحث نظری که اکثرا با خودبزرگبینی و توهم همهچیزدانی آنها همراه میشود؛ سرانه پایین مطالعه در ایران و فقدان رسانهها، مجلات تخصصی، و نهادها و موسسات پژوهشی مستقل با رویکردی تئوریک و انتقادی؛ تعداد اندک ترجمههای قابل قبول از منابع و متون کلیدی تاریخ و تئوری معماری؛ و فقدان مقالات و آثار تالیفی که در پیشبرد دانش معماری واقعا ایفای نقش کنند، همگی شاهدی بر این مدعا هستند. در بررسی علل و دلایل وجود این فقر تئوریک، میتوان به طیف گستردهای از عوامل مختلف فرهنگی و اجتماعی اشاره کرد.
نظام آموزش معماری در ایران از ابتدای تاسیس مدارس معماری، عمدتا یا در سنت بوزاری، به شکلی پروژهمحور و مبتنی بر مهارتهای ترسیمی، و یا با تاکید بر ایدههای باوهاوسی در باب لزوم تلفیق هنر و صنعت، و با هدف تربیت تکنسینهایی که توانایی فنی حل مسئله را داشته باشند، دنبال شده است. بنابراین یکی از اهداف اصلی آموزش، یعنی تولید دانش تئوریک و پرورش تفکر انتقادی اکثرا نادیده گرفته شده است. البته، این امر در چند دهه اخیر، با سیاست رشد کمی دانشگاهها و تهیشدن کامل آنها از اهداف اصیل خود، به دلیل تبدیلکردن آنها به بنگاههایی اقتصادی، بیش از پیش تشدید شده است. بهعلاوه، در فرهنگ معماری ایران هنوز فرهنگ شفاهی بر فرهنگ نوشتاری اولویت دارد و یکی از مهمترین ابزارهای توسعه تئوری معماری، یعنی نوشتار در حاشیه قرار گرفته است. بر خلاف معماران برجسته جهان که نوشتن را جزئی از کار خود میدانند۱، اکثر معماران شناختهشده ایران در مصاحبهها و سخنرانیهایشان به طرح ادعاهای تئوریک عجیب و غریب خود میپردازند و درباره همه چیز برای مخاطب نسخه میپیچند، اما در کارنامه اکثر آنها حتی یک مقاله هم وجود ندارد که در آن یک پشتوانه تئوریک منسجم و همراه با ارجاعات تاریخی دقیق از بحث خود ارائه کرده باشند.۲ البته ناگفته نماند که گذار به فرهنگ تصویری عصر دیجیتال در سالهای اخیر نیز به این امر دامن زده است. در این فرهنگ شفاهی، نوعی تکگویی و امتناع از مسئولیتپذیری در برقراری دیالوگی انتقادی با دیگران مستتر است. نوشتن فرایند تفکر را شفاف و کاستیهایی را که در مباحث شفاهی به آسانی نادیده گرفته میشوند، به وضوح آشکار میسازد. نویسنده با ارائه استدلالها، شواهد، ارجاعات و سوابق بحث خود، نظریاتش را به شکلی منسجمتر در معرض نقد و قضاوت طیف گستردهتری از خوانندگان در زمانها و مکانهای مختلف قرار میدهد. بر خلاف گفتار که مخاطبی محدود و تاثیری لحظهای دارد، متن نوشتاری به دلیل ماندگاری خود در زمان، سنگ زیربنایی برای مباحث و نقدهای بعدی فراهم میسازد و به شکلگیری مناسبات بینامتنی کمک میکند. اساسا بسیاری از دستاوردهای تمدن بشری مانند علم و فلسفه، بدون گذار از فرهنگ شفاهیـاسطورهای به فرهنگ نوشتاری، امکانپذیر نمیبودند.
طبیعی است که بررسی کلیه عوامل فرهنگی و اجتماعی دخیل در وضعیت فوق، خارج از حوصله یک نوشتار کوتاه است، بنابراین من در ادامه، از زاویهای دیگر، تنها بر یک موضوع بهخصوص متمرکز خواهم شد. به زعم نگارنده این سطور، علاوه بر موارد فوق، بخش مهمی از مسئله فقر تئوریک در معماری معاصر ایران، به رویکرد کسانی باز میگردد که در زمینه تاریخ و تئوری معماری فعالیت کردهاند و به طرح مباحث و انتشار متون خود پرداختهاند. در ادامه، ضمن ادای احترام به همگی آنها، سعی خواهم کرد به نقد رویکردهای متداول آنها و بررسی چالشها و آفتهای نظری دو جریان غالب در این حوزه بپردازم و نشان دهم که نوع نگاه آنها به ماهیت و نقش تئوری معماری، اغلب با بدفهمیها و پیشفرضهایی نادرست نسبت به تاریخ و تئوری معماری همراه بوده است. با کمی مسامحه، در یک تقسیمبندی کلی، در میان معدود کسانی که در ایران به طرح مباحث تئوری معماری پرداختهاند، با دو جریان غالب مواجه هستیم که هر دو بهشدت مسئلهساز هستند.
نقد جریان ترجمهگرایی
جریان اول، رویکرد ترجمهگرایی صرف آثار متاخر غربی است که در آن بهجای تلاش برای آشناکردن مخاطبان ایرانی با طیف گسترده نظریات غربی در مکاتب فکری مختلف در طول تاریخ و ایجاد ظرفیتهای پرسشگری و مواجهه انتقادی با این نظریات، اغلب به ترجمه و بازگویی ایدئولوژیک و متعصبانه چند جریان فکری معاصر که با نام برخی از معماران مشهور یا برخی مدارس معماری گره خوردهاند، اکتفا میشود. بدینترتیب، با نادیدهگرفتن تکثر نظریات غربی، تصویری کاذب و یکدستشده از تئوری معماری ارائه میشود که در آن تعارضات و آنتاگونیسم۳ درونی اندیشه غربی به یک سنتز دیالکتیکی موهوم تقلیل مییابد. در اکثر سخنرانیها و گفتگوها، جملاتی از یادداشتها یا مصاحبههای برخی از معماران یا نظریهپردازان معاصر، به عنوان حقیقت مطلق و نهایی درباره معماری نقل قول میشوند و بدون تلاش برای مواجههای انتقادی با این نظریات، شهرت و اعتبار آکادمیک گوینده سخن، معیار نهایی صدق گزارههای او دانسته میشود. این شیفتگی و تعصب در طرح برخی نظریات معاصر، اغلب مخاطب عام را مرعوب میسازد و جایی برای پژوهش اصیل و انتقادی در تاریخ تئوری معماری باقی نمیگذارد و ما را به نشخوارکننده صرف آخرین کتابها و مجلات غربی تبدیل میکند؛ گویی ما باید همواره در تعقیب اشباحی باقی بمانیم که سرعت تغییر و حرکتشان از ما بیشتر است و هرگز به آنها نخواهیم رسید.
بهعلاوه، این جریان اغلب با نظریههای معماری برخوردی بازاری و مُدگرایانه دارد. گویی طبق عادتواره مصرف مُد، هرچه جدیدتر است، بهتر و حقیقیتر است. به همین دلیل، در میان معدود آثاری که ترجمه میشوند، خبری از آثار کلاسیک تاریخ تئوری معماری نیست. در این نوع نگاه، با تعمیم رویکردهای پوزیتیویستی و پیشرفتگرایی خطی مرتبط با آنها، معاصر بودن به معنای تقویمی آن تقلیل مییابد و اغلب چنین تصور میشود که اکثر نظریات تاریخی که با پیشفرضهای امروزیمان همخوانی ندارند، گفتمانی مردهاند و اگر هم ایدههای ارزشمند یا نتایج مهمی در آنها وجود داشته است، عصارهها و رسوبات تاریخی آنها در اندیشههای امروزی حضور دارند. این رویکرد به تاریخ که گاه با عنوان تاریخ غایتشناسانه۴ از آن یاد میشود، با پیشفرضهای امروزی (به مثابه غایتهای نهایی فرایند تاریخ که تنها در دورانهای متاخر تحقق یافتهاند) به سراغ تاریخ میرود، و تایید این پیشفرضها و سیر تکامل آنها را در لحظات خاصی از تاریخ دنبال میکند و بقیه جریانات و لحظات تاریخ را به عنوان دورههای انحطاط معرفی میکند. بنابراین در این رویکرد، تاریخ به نوعی سیر تکاملی ایدهها و اندیشهها تقلیل مییابد و در بهترین حالت، تنها شاهدی بر ادعاهای امروزی ما دانسته میشود.
شکی نیست که این نوع نگاه به تاریخ بسیار تقلیلگرایانه و مسئلهساز است و تاریخ را از ظرفیتهای انتقادیاش تهی میسازد. همانگونه که فوکو۵ تاکید داشت، گفتمانهای امروزی یا پیشفرضهایی که امروز برای ما بدیهی مینمایند، برساختهای تاریخی هستند که نه بنا بر ضرورتی تاریخی، بلکه به عنوان یک امکان خاص۶ و امری درونماندگار۷، بنا به دلایلی تاریخی و سیاسی، در برههای از زمان شکل گرفتهاند. بنابراین تاریخ با تبارشناسی بحرانهای معاصر و تحلیل شرایط تاریخی تکوین و تطور آنها، امکان توضیح لحظه معاصر به شکلی انتقادی را فراهم میسازد و بیش از آنکه در خدمت توجیه لحظه اکنون باشد، از لحظه معاصر مشروعیتزدایی میکند. بهعلاوه، همانطور که نیچه۸ و بنیامین۹ اشاره کردهاند، تاریخ به مثابه امری نابهنگام، همواره راهگشای امکانات جدید و بدیلهایی ممکن برای وضع موجود است. بررسی گذشته به دلیل تضادی که با زمان حال دارد، میتواند تاثیری نابهنگام داشته باشد و بر علیه مقتضیات عصر و پیشفرضهای پذیرفتهشده، و به نفع آینده عمل کند.
تاریخ اندیشه بیش از آنکه پیوستاری رو به جلو باشد، از گسستهایی شناختشناسانه تشکیل شده است که در آن بسیاری از امکانات و ظرفیتهای ممکن و بالقوه بهطور کامل به فعلیت نرسیدهاند و یا سرکوب شدهاند. به تعبیر هانا آرنت۱۰، در «شکاف میان گذشته و آینده» و در غیاب سنتهای زنده در دوران مدرن که در آن همه چیز دود میشود و به هوا میرود، میتوان در فضایی غیرزمانی و فارغ از خوانشهای تمامیتخواهانه از تاریخ، به دنبال نوعی تاریخنگاری گسسته۱۱ و بازتعریف معنای گذشته، خارج از چارچوب سنت باشیم و با ازآنخودسازی دوباره گذشته به دنبال بازگرداندن معنا به زمان حال و پرتوافکندن بر وضعیت معاصر، و تبدیل گذشته به منبع الهامی برای آینده باشیم. تاریخ به عنوان امری نابهنگام، نهتنها با تفاوتهای بنیادین خود پرسشهایی کلیدی را در برابر پیشفرضهای کنونی ما قرار میدهد، بلکه با طرح مسائل مشترکی که ریشه در وضع بشری دارند، راه را بر تخیل شاعرانه میگشاید. بنابراین در جمعبندی دو نکته فوق، میتوان چنین گفت که تئوری معماری همواره امری تاریخی است که نیازمند خوانشی تبارشناسانه است، و تاریخ معماری هم همواره امری است تئوریک و نیازمند بازخوانی و تنقیح انتقادی پیشفرضهایش. بنابراین رابطهای ناگسستنی میان تئوری و تاریخ برقرار است و این دقیقا همان نکتهای است که در ایران اغلب مغفول مانده است.
مشکل دیگر جریان ترجمهگرایی در ایران این است که تلاش چندانی برای فهم وضعیت خاص و انضمامی در اینجا و اکنون خود ما ندارد و آشنایی صرف با مفاهیم عام و جهانشمول تئوریهای غربی و الصاق آن مفاهیم به فرایندهای انضمامی موجود، بدون فهم تمایزات و تکینگیهایشان را کافی میداند. بدین ترتیب، نظریهها به مثابه شابلونهایی دانسته میشوند که باید بر روی واقعیت انضمامی موجود انداخته شوند تا ناهمخوانی این «واقعیت بیمارگون» با نظریه معیار سنجیده شود.۱۲ بنابراین، این نظریات به توصیف دقیق واقعیت انضمامی و رویارویی با امور نوپدید و تکینهای که در دل واقعیت مسئلهدار شدهاند و توضیح آنها صرفا با نظمهای مفهومپردازیشده موجود ممکن و میسر نیست، کمکی نمیکنند. در اینجا نیز شاهد نوعی نگاه پوزیتیویستی به تئوریهای معاصر هستیم که راه را بر نظریههای تاریخیـانتقادی که دغدغه فهم و تبیین امر متفاوت و تکینه و استفاده از آن برای نقد دستگاههای مفهومی موجود را دارند، میبندد.
نقد جریان اینجا و اکنونی
علاوه بر جریان ترجمهگرایی صرف، جریان دومی که میتوان بدان اشاراتی داشت، نوعی رئالیسم خام یا پوزیتیویسم عوامانه است که تصور میکند فارغ از تاریخ تئوری در غرب، میتوان جهان و وضعیت معاصر خود را فهمید و دچار این توهم مضاعف است که ما میتوانیم و باید بر اساس سنت یا وضع معاصر خاص خود، نظریههای خودمان را ابداع کنیم. در اینجاست که از سویی، سنتگرایان مدعی امکان برساختن تئوریهای جدید از دل سنت تاریخی ایران میشوند، و از سوی دیگر، بسیاری از معماران حرفهای ادعا میکنند که ما با توجه به مسائل خاص معماری معاصر ایران در اینجا و اکنون خود، و فهم تکینگیها و راهحلهای خاص آن، میتوانیم به صورتبندی نظریههایی جدید و مختص خود برسیم، یا به تعبیری، از دل امر انضمامی و محلی خود، امری کلی و جهانشمول به جهان ارائه دهیم.۱۳ در این رویکرد اخیر نیز چند پیشفرض اساسی وجود دارد که به شدت تقلیلگرا و مسئلهبرانگیز هستند.
اولین پیشفرض ضمنی این است که میتوان به مشاهده بیطرفانه وضع موجود پرداخت و با صورتبندی مسائل آن و صورتبرداری از راهحلهای ارائهشده برای آنها، بهتدریج از دل تجربههای عملی انتقادی، به نوعی تئوری معماری دست یافت. در پاسخ به این خوشبینی پوزیتیویستی، ذکر این نکته لازم به نظر میرسد که خود موضوع مشاهده وضع موجود، روش مشاهده آن، صورتبندی مسائل و پرسشهایش، و پاسخهای ممکن به آن، همگی مشروط و محدود به پیشفرضهایی هستند که عموما به آنها آگاهی نداریم و برای شناختشان نیازمند تئوری هستیم. آلتوسر با طرح مفهوم پروبلماتیک۱۴، فوکو با طرح مفاهیم گفتمان و اپیستمه۱۵، توماس کوهن و فیلسوفان علم با طرح مفهوم پارادایم۱۶، و اصحاب هرمنوتیک با طرح مفهوم افق دانایی۱۷، همگی نشان دادهاند که همواره پیشانگاشتها، پیشفرضها و پیشداوریهایی در کار هستند که عمل مشاهده را مشروط میسازند و همواره ساختارهایی پیشینی وجود دارند که پرسشها و پاسخهای ممکن را محدود میسازند، و کار اصلی فلسفه دقیقا از سایه درآوردن همین پیشفرضها و قراردادن آنها در معرض تفکر انتقادی است. هرچند تاکید بر تغذیه تفکر از مشاهده اینجا و اکنون به عنوان موقعیتی انضمامی (در برابر تحلیلهای عام و انتزاعی) موجه و راهگشا است، اما نباید فراموش کرد که لحظه اکنون یک موقعیت ایجابی صرف نیست و مسائل و پرسشهایش با پیشفرضهایی صورتبندی میشوند که اغلب به شکلی پیشینی، بدیهی انگاشته شدهاند و در نتیجه، نیازمند مواجههای انتقادی هستند.
برای طرح بدیلهایی رادیکال در برابر وضع موجود، باید این وضعیت را بحرانی دانست و به تبارشناسی این بحران پرداخت، و این امر مستلزم ابزارهایی تحلیلی است که نظریه در اختیار ما میگذارد. بدون تئوری و نظامبندیهای مفهومیاش، نمیتوان وضعیت معاصر را شناخت و مسئلهمند کرد و ساختارهای اجتماعی و سازوکارهای تاریخیاش را رویتپذیر ساخت. این نظریهها هستند که بینش هستیشناسانه، معرفتشناسانه و روششناسانه لازم برای فهم اینجا و اکنون خود و نقد و فرارَوی از آن را در اختیار ما میگذارند. این تئوری است که امکان تامل انتقادی در مورد وضعیت بحرانی موجود و خوانش سمپتوماتیک۱۸ متن موجود را فراهم میسازد و به طرح این پرسش میپردازد که وضع موجود چرا و چگونه بدینشکل تکوین و تکامل یافته و چه امکاناتی در این فرایند سرکوب شدهاند.
یکی دیگر از چالشهای رویکرد اخیر، تاکید بیش از حد و افراطی بر تکینگیها و تمایزات ما با غرب است. این تحلیل مبتنی بر پیشفرض وجود پیشینی سوژهای با هویتی مختص به خود است که بهطور پسینی در معرض مدرنیته یا امر جهانی یا افق عام قرار گرفته است. این تحلیل، تحلیلی خودمحور۱۹ است، در حالی که بسیاری از متفکران معاصر با طرح مفهوم برونگرایی سوژه۲۰ نشان دادهاند۲۱ که اساسا تکوین و تقویم هر سوژهای مبتنی بر مواجهه با دیگری است و با آن صورتبندی میشود. حتی خاستگاههای تاریخی خاص ما در مواجهه با دیگری شکل گرفته و تعریف شدهاند. بنابراین در اینجا هم جنبهای دیالکتیکی در کار است که نمیتوانیم خاستگاه خود را صرفا بر اساس فردیت و تکینگی و تمایز خودمان از درون تعریف کنیم، بلکه نیازمند تعریف آن بر اساس رابطه با دیگری نیز هستیم.
بسیاری از مسائل و بحرانهایی که در اینجا و اکنون خود با آنها مواجهایم و بخشی جداییناپذیر از هویت یا وضعیت ما هستند، از ماهیت تکنولوژی مدرن و مدرنیزاسیون گرفته تا اشکال روز به روز پیچیدهترشونده سرمایهداری، و از تحولات شهرها و کلانشهرها گرفته تا پیامدهای اجتماعی و سیاسی آنها، همگی مسائلی جهانیاند که از برخی جهات میان ما و دیگری بزرگ، یعنی غرب مشترکاند. هرچند مشاهده ویژگیهای منحصربهفرد موقعیت خود لازم است، اما این امر بدون استفاده از دستگاههای مفهومی و تئوریک، اگر نگوییم ناممکن، حداقل بسیار دشوار است. به عنوان مثال، چگونه میتوان بدون مطالعه تحلیلهای مثلث مارکس، وبر و زیمل از اشکال زندگی مدرن و ابزارهای مفهومیای که آنها در اختیار ما گذاشتهاند، به درک کاملی از وضعیت معاصر خود رسید؟ یا چگونه میتوان بدون بحث از خط فکری ماکیاولی، اسپینوزا، مارکس و نیچه، به خط بدیل مدرنیته یا پادمدرنیته اندیشید؟ یا چگونه میتوان بدون آشنایی با فهم جدید قدرت و مفهوم زیستسیاست در آثار فوکو، دلوز، نگری و آگامبن به تحلیل مناسبات قدرت در جامعه ایرانی پرداخت؟ یا اگر به بحث معماری بازگردیم، چگونه میتوان بدون آشنایی با تفوری و جیمسون، به بحث از ایدئولوژی در معماری و مقاومت در برابر آن پرداخت؟ سخن گفتن از امکان درک موقعیت کنونی خود بدون توجه به چارچوبهای مفهومی ساخته و پرداختهشده در سنتهای غنی تئوریک در غرب، توهمی بیش نیست.
پیشفرض ضمنی دیگر در این رویکرد اخیر این است که پاسخها لزوما از دل امر حاضر به دست میآیند، حال آنکه گاه پاسخها و بدیلهای رادیکال از دل امر غایب یا امر نابهنگام بیرون میآیند. عاملیت لحظه حال بیشتر در طرح پرسشهایی امروزی و در صورتبندی مسائل معاصر است، اما استعلا از وضع موجود و طرحاندازی بدیلهای رادیکال اغلب با نگاه به گذشته و آینده به عنوان منبعی برای جستجوی وضع بشر و خاستگاههایش، از یکسو، و بدیلهای نابهنگام، از سوی دیگر صورت میگیرد. دلیل اصلی رابطه تئوری با تاریخ در همین نکته نهفته است. به علاوه، لحظه حال محصول فرایندی تاریخی است و میان گذشته و آینده قرار گرفته و در دل آن، هرچند به شکلی آنومیک، هم تاریخ تحققیافته و فعلیت درونماندگار خاستگاه حضور دارد و هم طرحاندازی و کنشگری معطوف به آینده. لذا بخشی از مشاهده اکنون و پروبلماتیزهکردن آن، تحلیل عناصر متعلق به گذشته و آینده در این لحظه است. بنابراین در مشاهده لحظه اکنون، با این پرسشها مواجهایم: چه بخشهایی از سنت و تاریخ در این لحظه مستترند که نیازمند افسونزدایی یا باززاییاند؟ و اینجا و اکنون به عنوان تحقق یک مدرنیته ناتمام، چگونه صورتبندی شده است و چه چیزهایی از آینده در آن مستتر است؟ بنابراین از یکسو نمیتوان به لحظه حال به عنوان موقعیت انضمامی خود چشم بست، و از سوی دیگر نمیتوان به استعلای آن و بیرونرفتن از آن به مدد گذشته و آینده یا به تعبیر پل ریکور۲۲، به مدد فضای تجربه۲۳ و افق انتظار۲۴ نیاندیشید.
لزوم اتخاذ رویکردی انتقادی
در جمعبندی آنچه در نقد دو جریان ترجمهگرایی و رئالیسم اینجا و اکنونی ذکر شد، میتوان گفت که مشکل اصلی آنها در نگاه تقلیلگرایانهشان به تاریخ و تئوری و رابطه آن دو با یکدیگر است. از یکسو، تئوری معماری به تئوریهای کاربردی۲۵ تقلیل مییابد، و از سوی دیگر، تاریخ نه به عنوان منبعی غنی از تجربیات زیسته همراه با ظرفیتهای بالقوه سرکوبشدهای که میتوانند به عنوان اموری نابهنگام، راهگشای امکاناتی تازه و بدیلهایی رادیکال در برابر نگرشهای امروزی ما باشند، بلکه به مثابه ابزاری در خدمت پیشفرضهای امروزی، یا تایید و تقویت آنها دانسته میشود، و توسط معماران حرفهای، در قالب روشهای متداول طراحیشان، صرفا به عنوان منبع الهامی برای تولید ایدههایی غالبا فرمال به کار گرفته میشود. تفوری از این تاریخ تهیشده از ظرفیتهای انتقادیاش، با عنوان تاریخ عملیاتی۲۶ یاد میکرد، خوانشی از تاریخ که گذشته را برای مشروعیتبخشی به پروژههای معاصر و در خدمت رواج منطق معماری به مثابه کالایی از نظر سیاسی بیاثر و بیفایده، بازآرایی میکند. به عبارتی، تاریخ مجبور میشود تا در قالب اکنون، کج و معوج و از شکل افتاده شود و با نادیدهگرفتن تناقضاتش، کاملا از نو شکل گیرد. عناصر ناهمگن، لایههای متضاد و نیروهای مخرب آشکار در هر آرشیو تاریخی، خنثی میشوند تا توهم گذشتهای واحد و یکپارچه، برای آیندهای به همان نسبت همسنگ و یکپارچه تبلیغ شود. تفوری در مقابل این رویکرد غالب به تاریخ و تئوری در میان معماران، تکنیکهای جدیدی از خوانش گذشته را لازم میدانست که با وفاداری به ماهیت متناقض رویدادها، در برابر ازآنخودسازی آسان و کالاییشدن مقاومت کنند. به زعم او، در برابر سادهسازیهایی که نوشتن و طراحی را شدیدا به هم پیوند میزنند، میبایست یک شکاف موقت، ولی عمیق میان تاریخ/نقد/تئوری و طراحی گشود. پژوهش نظری و تاریخی باید بهجای فراهم کردن پاسخها، پرسشهایی را برانگیزد و بیش از ارائه راهحلهایی منحصربهفرد، بر مسائل بیفزاید. بدینترتیب، وظیفه تئوری معماری آن است که با افسونزدایی بیامان از هر عقیده دیسیپلینار، از طریق برملاساختن شبکه فشردهای از مناسبات پنهان در آن، نوعی بیقراری کلی در معماری ایجاد کند.
تئوری در معنای فلسفی اولیهاش در یونان باستان (θεωρία) نیز در معنای تامل با فاصله۲۷، و در تمایز با تخنه و پوئسیس طرح شده بود، و همین فاصلهگذاری نظری با موضوع عمل است که رابطه دیالکتیکی میان تئوری و پراکسیس را ممکن میسازد. به این معنا، تئوری معماری قابل تقلیل به تئوریهای کاربردی، متدولوژیهای طراحی یا تاریخ ایدههای معمارانه نیست، بلکه با طرح پرسشهای بنیادین و درونمایههای خاص خود، به تامل انتقادی درباره طیف گستردهای از مسائل و پیشفرضهای معماری میپردازد، مانند ماهیت دیسیپلینار معماری و مرزهای آن؛ یا نیات معماری و اهداف اجتماعی، سیاسی و اخلاقی آن؛ و یا روابط متقابل تئوری/تاریخ، فرم/محتوا، تئوری/پرکتیس، معماری/شهر، طبیعت/تکنیک و … . بدینترتیب، تئوری نهتنها با فهم و اصلاح پیشفرضهای امروزیمان و مفهومپردازی مسائل جدید و تکینهای که در واقعیت انضمامی مسئلهدار شدهاند، روشهای تحلیل و مشاهده واقعیت موجود و تبارشناسی آن را در اختیار ما میگذارد، بلکه در ترکیب با تاریخ، به ما در طرحاندازی بدیلهایی رادیکال در برابر وضع موجود یاری میرساند. در تحلیل نهایی، یکی از دلایل اصلی فقر تئوریک معماری معاصر ایران، نادیدهگرفتن همین کارکردهای انتقادی تئوری و دامنزدن به دیدگاههای تقلیلگرایانه یا متعصبانهای است که یا با عملزدگی حرفهای و یا با پذیرش منفعلانه آخرین نظریات مُد روز، تئوری معماری را از معنای اصیل خود تهی ساختهاند.
[۱] معروف است که لوکوربوزیه در فرم مهاجرت، در پاسخ به سوالی درباره شغل خود، بهجای معمار، از عنوان نویسنده استفاده کرد. تقریبا تمامی معماران برجسته دوران مدرن، از قرن هفدهم به بعد، به نگارش مانیفستها و رسالههای تئوریک، یا مقالاتی در خصوص پروژه فکری خودشان پرداختهاند.
[۲] البته میتوان پذیرفت که هر هنرمندی دیدگاه شخصی خود را در آثارش دنبال میکند و لزومی هم ندارد که تئوریپرداز باشد، اما مشکل از جایی شروع میشود که در فقدان نهادها و رسانههای تخصصی، این دیدگاههای شخصی به عنوان تئوری جا زده شده و به خورد دانشجویان داده میشوند.
[۳] Anatgonism: منظور از آنتاگونیسم نوعی تعارض رفعناشدنی است که در مقابل دیالکتیک قرار میگیرد که در آن تز و آنتیتز در نهایت در یک سنتز به نوعی آشتی میرسند. در تاریخ تئوری معماری، چه در یک دوره و چه در میان دورههای مختلف، همواره منازعات و مجادلههایی میان نظریات مختلف و گاه متضاد در جریان بوده که نمیتوان آنها را نادیده گرفت و هر خوانش اصیل تاریخی ناگزیر است تا به بررسی این تقابلها بپردازد. به تعبیر دیگر، هر نظریه در تقابلش با نظریات رقیب خود بیشتر قابل فهم خواهد بود. نمونههای این تقابل آنتاگونیستی در تاریخ تئوری معماری بیشمارند، مانند تقابل کلود پرو و فرانسوا بلوندل در مجادله معروف باستانیان و مدرنها در فرانسه قرن هفدهم؛ یا تقابل هنری کول و جان راسکین در انگلستان قرن نوزدهم؛ یا در قرن بیستم، تقابل مامفورد و گیدئون؛ اسکات براون و کنت فرامپتون؛ رینر بنم و ارنستو ناتان راجرز؛ سفیدها و خاکستریها؛ جنبش تندنزا و گروههای رادیکال فلورانسی، تفوری و نئوآوانگاردها و …. یکی از کاستیهای کار نظری در ایران، بیتوجهی به خوانش جدلی تاریخ اندیشه است. بهجای تلاش برای فهم پیچیدگیهای مباحث در این مجادلات، به شکلی عجولانه و سادهانگارانه، یک نفر به عنوان پیروز میدان معرفی میشود و با شیفتگی و تعصب درباره او سخن گفته میشود، درحالی که کار تئوریک به دلیل پیوندش با شکورزی و تفکر انتقادی، نیاز دارد تا قضاوت و صدور حکم را به تعویق بیندازد.
[۴] Teleological History: ریشههای نگاه غایتشناسانه به تاریخ عمدتا به هگل و سنت تاریخنگاری هنر در آلمان باز میگردد. نیکولاس پوزنر، امیل کافمن و زیگفرید گیدئون که همگی در همین سنت آلمانی پرورش یافته بودند، نمونههایی از این نگاه تاریخی را در آثار خود ارائه دادهاند. اولین بار این والتر بنیامین بود که به نقد جدی این نگاه غایتشناسانه در آثار گیدئون پرداخت و رویکردی بدیل به تاریخ را طرح کرد که در ادامه، توسط تفوری در تئوری معماری بسط و توسعه یافت و در نیمه پایانی قرن بیستم، به شکلی جدیتر دنبال شد. علیرغم این نقدها، در ایران هنوز نگاه غایتشناسانه قرن نوزدهمی غالب است و ما با روشهای جدید تاریخنگاری معماری آشنایی چندانی نداریم.
[۵] در این خصوص، بنگرید به کتابهای زیر از میشل فوکو: دیرینهشناسی دانش، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی؛ و الفاظ و اشیا، باستانشناسی علوم انسانی، ترجمه فاطمه ولیانی، نشر ماهی
[۶] Contingent
[۷] Immanent
[۸] فردریش نیچه، سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی، ترجمه عباس کاشف و ابوتراب سهراب، نشر فروزانفر
[۹] والتر بنیامین، درباره زبان و تاریخ، ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان، نشر هرمس
[۱۰] هانا آرنت، شکاف میان گذشته و آینده، ترجمه سعید مقدم، نشر اختران
[۱۱] Fragmentary Historiography: آرنت اصطلاح تاریخنگاری گسسته را از والتر بینامین گرفت و در ترکیب با ایده خوانش ساختارشکنانه هایدگر بسط و توسعه داد. این نوع تاریخنگاری بهجای بحث از سیر پیوسته تاریخ، در صدد تشخیص برهههای گسست، جابهجایی و آشفتگی در تاریخ است که فرد را قادر میسازد تا تجربههای آغازین مسدودشده یا فراموششده توسط سنت را بازیابد. این رویکرد هرمنوتیکی به دنبال ازآنخودسازی انتقادی گذشته با چشمانی است که هیچ سنتی آنها را تحریف نکرده است.
[۱۲] در این خصوص، بنگرید به: ابراهیم توفیق، نامیدن تعلیق، برنامهای پژوهشی برای جامعهشناسی تاریخی انتقادی در ایران، نشر مانیا هنر؛ و آرش حیدری، نظریه و واقعیت، نشر تیسا
[۱۳] مدافعان این دیدگاه اکثرا به بخشهای محدودی از تاریخ تئوری غرب، همچون کار اسکات براون در مورد لاسوگاس، یا کار کولهاوس در مورد نیویورک اشاره میکنند و استدلال آنها این است که این آثار با مشاهده وضع موجود در دوره نگارش اثر و پروبلماتیزهکردن مسائل آن تئوریزه شدهاند. گاه هم به معماری ژاپن و جنبش متابولیسم ارجاع میدهند و آن را نمونهای از ارائه امری کلی و جهانشمول بر اساس امر انضمامی و محلی معرفی میکنند. حال آنکه اولا کل تاریخ تئوری در این موارد و رویکردهایشان خلاصه نمیشود و تئوری مسیرهای با ارزش دیگری را نیز تجربه کرده است. ثانیا خود این آثار نیز دارای پیشفرضهایی نظری هستند که پیش از مشاهده وضع موجود، به شکلی جدلی صورتبندی شده بودند. به عنوان مثال، اسکات براون در لندن بهخوبی با آراء اسمیتسونها و Independent Group در خصوص فرهنگ پاپ آشنا شده بود و در دوران تحصیل خود در آمریکا و دانشگاه پنسیلوانیا، بنیانهای نظری بحث خود را بر اساس آراء هربرت گانز، پل دیویدوف، و ملوین وبر صورتبندی کرده بود. بهعلاوه، پیش از انتشار آموختن از لاس وگاس در ۱۹۷۲، این بنیان نظری را در مقالاتی چون آموختن از پاپ در ۱۹۷۱، به شکلی جدلی و در تقابل با مقالات کنت فرامپتون در مجله کازابلا به محک آزمون گذاشته بود. یا در خصوص کولهاوس، او علاوه بر تجارب آموزشی خود در AA، در دانشگاه کورنل زیر نظر اونگرز به تحصیل پرداخت و پروژه شهر به عنوان یک مجمعالجزایر را از او آموخت و به بنیان تئوریک آثار بعدی خود بدل ساخت. در خصوص ژاپنیها هم جنبش متابولیسم بیش از آنکه نتیجه مستقیم مشاهده وضع شهرهای ژاپن پس از جنگ جهانی دوم باشد، بنیانهای نظری خود را از جریانهای مهم زیباشناسی و جنبشهای معماری ژاپن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میگیرد. دقیقا این دیالوگ با غرب بود که به صورتبندی زیباشناسی خاص ژاپنی انجامید.
[۱۴] پروبلماتیک در بحث آلتوسر، یک نظام ارجاع درونی و یک ساختار بنیادین مفاهیم در اندیشه یا نظام است که صرفا امکان طرح پرسشها و پاسخهایی خاص را فراهم میکند. در درون پروبلماتیک، حقیقت قابل رویت و معنادار میشود. به تعبیر دیگر، رویتپذیری ابژهها یا عمل مشاهده، محصول شرایطی ساختاری است که سوژه در درون آن ساخته میشود و به مشاهده میپردازد.
[۱۵] اپیستمه نزد فوکو صورتبندی دانایی هر دوره و مجموعهای از قواعد و دستورها است که هر گفتمان یا نظام سخن، و هر گونه تاویل از نظام گزارهها بدان مبتنی است.
[۱۶] در این خصوص بنگرید به: توماس کوهن، ساختار انقلابهای علمی، ترجمه علی جوادزاده، انتشارات فرهنگ نشر نو
[۱۷] گادامر فهم را واقعهای میداند که در اثر امتزاج افق مفسر و افق متن پدید میآید. در نظر او، پیشداوریها به مثابه افق درونی و تاریخمندی انسان به مثابه افق بیرونی، در سامان یافتن فهم و در عین حال در تحدید آن نقش دارند.
[۱۸] آلتوسر خوانش سمپتوماتیک را بازسازی ناخودآگاه متن یا همان پروبلماتیک آن میداند. ناخودآگاه متن شرایط امکان متن و بستر امکان گزارههای آن است. به زعم او، ناخودآگاه متن فرایند تولید امر اظهارشده است و برای تفسیر متن باید به فرایندهای تاریخی تولید آن نظر کرد و چیزهایی را که در درون متن موجودند، اما به سخن در نیامدهاند، آشکار ساخت. برای فهم بهتر مفاهیم آلتوسری که در این مقاله به آنها ارجاع داده شده، بنگرید به: آرش حیدری و هدایت نصیری، مسئله آلتوسر، انتشارات تیسا
[۱۹] Egologic
[۲۰] Excendance
[۲۱] در خصوص برونگرایی سوژه و اهمیت دیگری در تقویم سوژه، متفکران زیادی سخن گفتهاند، اما بیشک، برجستهترین آنها امانوئل لویناس است. برای مطالعه بیشتر بنگرید به: مسعود علیا، کشف دیگری همراه با لویناس، نشر نی
[۲۲] در این خصوص، بنگرید به سخنرانی پل ریکور با عنوان تاریخ، خاطره، فراموشی؛ و پل ریکور، تاریخ و هرمنوتیک، ترجمه مهدی فیضی، نشر مرکز
[۲۳] Space of Experience
[۲۴] Horizon of Expectation
[۲۵] Applied Theory
[۲۶] Operative History
[۲۷] Distanced Contemplation