به پویان روحی و برای دیوار
نامهای در پاسخ به یادداشت «چهار به اضافه یک» از پویان روحی
شایان ادهم
بر شنزار مارگیت
چنین توانم هست که پیوند دهم
هیچ را با هیچ.
خردهناخن های دستان چرکین قوم من
تکریم میکنند اقوامی را
که توقعشان هیچ است!
۱تی اس الیوت
آقای روحی، از شما بابت سعهصدرتان برای خواندن آن متنهای جداافتاده از گفتمان معماری در ایالات متحده ممنونم. میدانم ممکن بود ابتذالی که درون نوشته من است، خاطر شما را بیآزارد، ولی چه خوب شد که متن مرا گنگ در نظر گرفتید و روشنی کمفروغی را در بعضی از پاراگرافهای آن دیدید. صورتبندی شما از [شبه]گفتمان امروز معماری ایران، موجب شد من نامهای اختصاصی و البته گشادهرویانه به جنابعالی بنویسم. سعی میکنم در طول این نوشته، نمایندهای از دانشجویان و حرفهگران فرنگندیده معماری باشم تا شما چشمی آن جعبه شهر فرنگ را باز کنید و من از درون آن، دنیای تماشایی تام ویزکامب، لبیوس وودز، پیتر آیزنمن و … را ببینم. میدانید که منابع من، گزینشی است و محدود، ولی شما کتابدار «کتابخانه بابل» هستید و دارای منابع غیرگزینشی.

نمیدانم میدانید یا نه، چند سالی است که اینترنت به ایران آمده است و ما جهانسومیها از آن استفاده میکنیم و آنجا با انواع کتابها آشنا میشویم؛ مثلا به تازگی، کتاب بسیار جالبی از رینر بنهام چاپ شده است، به نام A Set of Actual Tracks. این مثال را زدم، چون در متن خود به این معمار اشاره کرده بودید. ممکن است آشنایی من با این کتاب، برایتان هیجانانگیز باشد؛ میدانم در تحریم هستیم، ولی بعضی کتابها را میتوان به شکل پیدیاف خرید و گاهی نیز دوستان چند کتاب را به صورت فیزیکی، از سفر برای ما میآورند. آگاه هستید که کشورهای دیگر هم همین حس شما را نسبت به ایران دارند؟ البته تقصیر آنها نیست؛ بیشتر معماران ما هم این نگرش را دوست دارند. برایشان کلکسیون جالبی هستیم از دو روی سکه. اگر درگیر معماری تاریخی ایران باشیم و چند شکلـزمینه مسجد، حمام و خانههای تاریخی را بکشیم و یا قوسهای بتنی را با آجر بپوشانیم، میگویند این تمدن هزار و یک شب چیست که اینقدر مسحورکننده است! و در انتها، کف و دستزنان، جوایزشان را به سمت ما روانه میکنند. و اگر در سوی دیگر، آشنایی با تاریخ و تئوری معماری «نوشتهشده»۲ داشته باشیم، میپرسند شما شاگرد تافوری بودهاید یا کالین رو؟ بعد با لبخندی، ما را تحسین میکنند؛ گرچه اینبار جایزهای نمیدهند، ولی تا حدی که بشود، از خودشان حسابمان میکنند.
راستی، این گفتمان معماری در ایالات متحده چند دهه عمر داشته است؟ تا جایی که میدانم، قبلا اقوام بومی در آنجا زندگی میکردند و استعمارگران اسپانیایی، پرتقالی و انگلیسی، گفتمان معماری اروپایی را برایشان به ارمغان آوردهاند. این جملاتم مرا یاد «توپ مرواری» صادق هدایت انداخت، اثری که احتمالا آن را خواندهاید. البته قبل از آنکه جملات مرا طبق نوشته قبلیتان، به سنت منریستی۳، بد تعبیر کنید، عنوان کنم که جملات قبلی به هیچوجه اهمیت گفتمان ایالات متحده را به پرسش نمیکشد؛ چنانچه نوشته قبلیام، استفاده عظیمی از یکی از معماران این گفتمان، یعنی رابرت ونتوری کرده است. گرچه او هم به رم سفر کرد، هم لاسوگاس را دید؛ مگر غیر از این است؟ این پرسشها را از آن جهت طرح نمیکنم تا پاسخی دهید؛ بیشتر نشانه تشویش من آکادمیندیده است.
در شروع متن خود، به تفاوت بین منازعه و جدل اشاره کردهاید: یکی، فیزیکی است و دومی، فکری، ولی هر دو برای پیروزشدن است. جدل در فرهنگ زبان فارسی، به معنی استدلالکردن برای غلبه آمده است. میدانید معماری، هم در زمین فیزیکی است و هم در زمین ذهنی؟ حتی نوشتهها نیز زمینهای فیزیکی را برای معماران باز و بسته میکنند. گرچه فارغ از تفاوتهایشان، من برای پیروزی ننوشتهام؛ برای ملال نوشتهام، ملالی که متاسفانه از کمبود تفکر غیرریاکارانه در مورد معماری، در این سرزمین میآید. من بر خلاف شما، نه نهاد آموزشی را مقصر میدانم و نه نشریات را؛ بیشتر از همه، خود افراد را مقصر میدانم. فرق من با شما این است که من نیروی جلوبرنده افراد را خودشان میدانم و محیطی که خودشان با دستهای خسته و ورمکردهشان میسازند، ولی شما دستهایتان را دور داربستهای چند نهاد مشخص حلقه زدهاید و بعضی از آن داربستها را به شکل گزینشی، برای افراد از دنیا بیخبر پرتاب میکنید تا نه شما سقوط کنید و نه آن داربست دیگری ریشه بدواند.
متاسفانه، ذهن سازمانیافته شما متن را در ساختاری مشتمل بر شروع، بدنه و نتیجهگیری میبیند، در حالی که ذهن ناسازمانیافته من، با متن به مثابه جایی برای ثبت پرسشهای خود برخورد میکند. تفاوتش اینجاست که گنگی متن، نه بخاطر نداشتن تز، بلکه از تردیدهای مداومی است که بعد از بیان هر موضوع، خود را نقد میکند. نوشتن من، نه بر اساس پیشفرض ـ آنطور که شما عمل میکنید ـ بلکه بر اساس سوالات مداوم بیپاسخ، متن را نیمهکاره میگذارد. به همین خاطر است که نهتنها تناقضات دفتر معماری دیگر و معمار مسئول آن را برشمردم، بلکه در انتها، به خود نیز نهیب زدم که تناقضات من در کجاست. تفاوت اصلی نوشتن «نقد» با نوشتن «تز» در آنجاست که نقد لزوما در پی تولید نتیجه نیست، بلکه در حال تلاش برای روشنکردن زاویهها و بیان پرسشهاست. داستان «ویکنت شقهشده» از ایتالو کالوینو، خودِ ماهیت نقد است، جایی که نتیجهای نیست و هر دو تکه شر و نیک باید به هم بپیوندند. وظیفه نوشتن در ساحت نقد هم، الککردن شر و نیک نیست، بلکه ملغمهای است از هر دو، با چاشنی پرسشهای فراوان. تز دنبال تثبیت یک گزاره است، اما نقد میتواند خودش را در حالت ناتمام، در پرانتز یا در میانه گفتوگو رها کند. برای همین، گنگی یا پراکندگی الزاما ضعف نیست، بلکه انتخابی آگاهانه است برای پرهیز از قطعیت.
شما در متن خود، چنین عنوان میکنید: «از محتوای کلی این نوشته، اینطور برمیآید که تلاش زیادی میکند تا پروژههای دفتر دیگر را به عنوان بازیهای فرمی توخالی رد کند و از اعتبار بیاندازد؛ اما نگاهی به پروژههای دفتر معماری دیگر در طول ده سال گذشته، این ادعا را رد میکند. دفتر دیگر از معدود دفاتر معماری در ایران است که بهطور خاص، در طول ده سال گذشته، تمرکز خود را روی مطالعه تاریخ معماری ایران گذاشته، و آن را نقطه آغازی برای پروژههای خود قرار داده است. بنابراین، روشن نیست که مبنای استدلالی این ادعا چیست. یک تز یا بیانیه، برای اثبات، به دادهها و شواهد تجربی نیاز دارد. به عبارت دیگر، متن باید با ارائه شواهد و مدارک، ادعای خود را اثبات کند، اتفاقی که در این نوشته نیفتاده است.» منِ دور از گفتمان پیشرو۴ شما، میتوانم بپرسم مدارک یا شواهد شما چیست؟ اتفاقا اگر متن را به دقت خوانده باشید، در شروع، به شکلی «گنگ»، ذکر کردم که انتخابهای فرمی یک دفتر میتواند در دورههای کاری مختلف شکل بگیرد، ولی در عرض یکی دو سال، نمیتوان چند شکل متفاوت از زیباییشناسی داشت، مگر آنکه عافیتطلبی شغل معماری، موجب فدای معماری شود. همان معماران مربوط به گفتمان پیشرو شما هم در عرض یکی دو سال، به اشکال مختلفی از زیباییشناسی روی نیاوردهاند، بلکه این تنوع در چند دوره کاری آنها قابل تشخیص است. در همین زمینه، شما را به پانویس شماره سه متن قبلیام ارجاع میدهم: «این موضوع را با چند دوره کاری یک معمار اشتباه نگیرید.»
در متنتان، موضوع تز اصلی (یا به زعم من، نقد) مرا تعیین کرده و سپس میگویید نقد من به موضوعی که شما انتخاب کردهاید، مربوط نیست: «یادداشت بهجای تمرکز بر موضوع اصلی ـ ایدههای متفاوت درباره بازسازی و بازاستفاده تطبیقی ـ با انتقادی ضمنی از روش کار دفتر معماری دیگر، آغاز، و ادعا میکند که روش برخورد دفتر دیگر با پروژههای مختلف، موجب سردرگمی مخاطب میشود و در نتیجه، نوشتن از معماری در ایران را به پروژهای شکستخورده تبدیل میکند.» من از شما عذر میخواهم که قبل از انتشار نوشتهام، با شما در مورد زاویهای که میخواهم در مورد آن صحبت کنم، مشورت نکردهام. اصلا چه دلیلی دارد از تاریخ نحوه برخورد معماران با مونومان صحبت شود، وقتی جناب روحی موضوع را در چیز دیگری میبیند؟ دستهبندی همه پروژهها و حتی تمام دانشی که من و شما، میانشان در تکاپو هستیم، قطعا برساخت است؛ ولی این برساخت همچنان نمیتواند این موضوع را حل کند که چگونه یک دفتر در طول دو سه سال، چهار مدل برخورد با پروژهها را دارد که اتفاقا تنها بازی با فرم توخالی نیستند، بلکه در راستای ایدئولوژی زیباییشناسی هر پروژه و به فراخور موقعیت سیاسی و اجتماعی آن هستند. اگر پروژه در سیستان و بلوچستان بود، باید بازنمایی بومیبودن بدهد؛ اگر در منطقه یک زعفرانیه بود، باید لوکسبودن را القا کند؛ اگر برای یک شاعر بود، باید رومانتیکبودن را بازنمایی کند. میدانید چرا گوستاو فلوبر به نویسنده مهمی تبدیل شد؟ بهخاطر اینکه در رمانتیکترین وضعیت روایت داستانیاش، مثلا در «مادام بوواری»، آغوش زن و مرد، یعنی هیجانانگیزترین لحظه یک روایت را با نگاهی علمی و سرد، و به شکل خشک و کوتاه مینویسد، طوری که کمترین ویژگی رمانتیکی در رمان باقی نماند. او میتوانست برای هیجان من و شما، آن موقعیت را که ظرفیت چنین امکانی میداد، طوری بنویسد که ما فریفته متن شویم و در عوالم خود، غرق. نمیدانم شاید در آن گفتمان و نهادهای آموزشی پیشرو، از متن فلوبر چیزی به مانند سینمای اریک رومر ساختهاند؟
آقای روحی، حتما متوجه شدهاید نسخههایی هر چند محدود، از آن کتاب قدیمی منسوخشده «یادگیری از لاسوگاس»، نوشته رابرت ونتوری، دنیس اسکات براون و استیو ایزنور، به دست ما ایرانیهای از دنیا بیخبر رسیده است. شما هم قطعا یک نسخه از آن را دارید. در بخش دوم کتاب، از صفحه ۹۰ تا ۱۰۳، پروژه کراوفورد مانور پاول رودولف با گیلد هاوس مقایسه شده است. آیا پروژه رودولف نشانی از عملکرد خود دارد که ونتوری آن را اردک میداند؟ پس چرا شما «اردک»بودن را به نمایش عملکرد ربط دادهاید؟ ممکن است نسخهای که به دست ما ایرانیها رسیده، گزینشی است و تنها همان اردک و ساختمانش در این کتاب موجود باشد. شاید بهخاطر همین اضافهگویی در نسخه پیش ماست که میگویید: «با نگاه به این پروژه، نمیدانیم که آیا این ساختمان یک پروژه مسکونی است، یا یک پروژه فرهنگی؟ آیا موزه است یا گالری؟ آیا به یک دفتر اداری تغییر کاربری داده، و یا نمایشگاه دائمی یک برند طراحی است؟ بنابراین، بهنظر میرسد اطلاق صفت اردک به پروژه دفتر دیگر، خوانشی تقلیلیافته، و بیتوجه به ویژگیهای مداخلهای است که در ساختمان اصلی انجام شده است.»
از حق نگذریم، جایی در متن شما، فروغی کمنظیر برای من داشت، آنجا که دیدگاه مرا به معماری، به شکل جالبی بیان کردید: ایده ذاتباور به سرچشمه آثار معماری. بله، قطعا به این موضوع باور دارم؛ هرچند اگر به متن دقت کنید، روشهای دیگر را نفی نمیکنم، بر خلاف شما.۵ من کاستی امروز معماری در ایران را در عدم شناخت تاریخ معماری و پروژههای گذشته میدانم. فرقی ندارد این پروژهها در ژاپن باشند، یا در روسیه، اروپا، استرالیا و یا ایالات متحده شما، حتی اگر درون معماری تاریخی ایران هم باشند، برای من گرانبها هستند، اگر لنز خوانش این آثار معلوم باشد و ارجاع به آنها فقط برای مشروعیتخواهی و ایدئولوژی بومگرایانه یا ناسیونالیستی نباشد. پروژهها برای من، همارزش هستند، ولی به واسطه دیدگاه خودم نسبت به معماری، آنها را دستهبندی میکنم؛ بعضی را نزدیکتر به دیدگاهم میدانم و بعضی را دورتر. شما چطور؟ داربستهایی که دستانتان را دور آنها حلقه زدهاید، اجازه میدهند از ساختمانها هم یاد بگیرید، فارغ از معماری؟ ونتوری که یاد گرفت.
فروغ دیگری که قابل شناسایی در متن شماست، فهم دیدگاه من نسبت به معماری است؛ پس متن من آنقدرها هم گنگ نبود. اگر من بخواهم از دیدگاه کلی خود در مورد معماری بنویسم، میتوانم بهراحتی بگویم که مسائل معماری برای من (که داخل گفتمان ایالات متحده نیستم)، عناصر معماری هستند. شما چطور؟ میتوانید با خونسردی، دیدگاه خود را بگویید یا پشت واژههای کلگرایی همچون گمانی و انتقادی، داربستهای بیشتری را میسازید؟ امان که پشت داربستها ممکن است چیزی نباشد. در انتهای این پاراگراف، شما را با این پرسش تنها میگذارم: گوشه در معماری چگونه پدید میآید؟
نمیدانم آیا باید برای شما دیوار را تعریف کنم، یا برای دیوار شرح دهم که دیگر یک عنصر مستقل نیستی و میتوانی با هر چیزی ترکیب شوی، و در انتها، با بقیه دیوارها به دیالوگ بنشینی. بهخاطر علاقه بیشتر من به دیوار، این موضوع را برای شما توضیح میدهم. اگر پلهای را که با روش خاصی، به دو دیوار متصل، و به واسطه متریال، با آن یکپارچه شده (در واقع، بهنوعی مورف شده)، «دیوار» بنامید و بگویید این اکسپرشن با کل تاریخ معماری دیوارها، دیالوگ برقرار میکند، پس یا هنوز دقت کافی را به عنوان یک معمار، برای درک دیوار به خرج ندادهاید، یا آن گفتمان پیشرو، شما را از تماشای فیزیک معماری باز میدارد.
در بعضی نقاط، جای شما چنان از فرد مقید به تز، دوباره به شاعر برمیگردد که کافیست متن تازه منتشرشده شما را در کنار متن قبلی خودم قرار دهم تا حذف به «غیر»قرینههای شما و انحرافات مانریستیتان آشکار شود. در انتهای یک پاراگراف میگویید: «… هرچند که این پیشفرض نیز نادرست است؛ مداخله دفتر معماری دیگر، نه با نگاه به شعر شاملو، که با نگاه به دیواری که اشعار بر روی آن نوشته میشدند، تعریف شده است.» من در متن قبلی، بیان کردهام: «اگر روزی برای سیحون، اعداد نطفه پروژههایش بودند، اینبار شعر نوشتهشده شاملو درباره آیدا، نطفه پروژه را تشکیل میدهد. هر دو شروعی دارند که در مورد ساختار معماری نیست و یکی در تلاش است که تعداد را به سازماندهنده معماری تبدیل کند، و دیگری متن روی دیوار را به یک اکسپرشن.» در اینجا، اهمیت دیوار، نه بهخاطر قرارگیری آن در یک جای خاص و نه به دلیل ارتباطش با اجزای معماری، بلکه تنها بهخاطر شعری است درباره آیدا که شاملو روی آن نوشته است. پس دوباره، این روایت متافوریک است، چون از یک نوشته، نمادی میسازد تا اکسپرشن شخصی خود را در پله ادامه دهد. پس چه شما به شعر شاملو اشاره کنید و چه به دیواری که شعر بر آن نوشته شده، در هر دو حال، این منبع، نه یک مسئله معماری، بلکه یک استعاره شاعرانه است.
تلاش شما برای تشریح امر تماشایی گی دبور و آشناییزدایی شکلوفسکی، قابل تحسین است. احتمالا گمان کردهاید مخاطب فارسیزبان به این کتابها دسترسی ندارد، که بهجای یک ارجاع در قسمت پانویس، آن را در یک پاراگراف نسبتا مفصل توضیح دادهاید. قضاوت درباره اشاره شما به کتابخانه سیاتل کولهاس و مقایسه آن با پروژه خانه شاملو را به عهده خواننده میگذارم، گرچه احتمالا خوانندههای این کشور به دلیل آشنانبودن با منابع روز دنیا و آکادمیهای معاصر، فهمی را که شما انتظار آن را دارید، بروز نمیدهند. همچنین آیا مثالهای دیگر متن قبلی شما که به گفته خودتان، سعی داشتید با اشاره به آنها، مقایسهای در مورد تز اصلی نوشته ـ یعنی ایدههای متفاوت درباره بازسازی و بازاستفاده تطبیقی ـ انجام دهید، بدون فرم هستند، یا اینکه مهمترین ویژگی هر اثر معماری، یعنی فرم آن را نادیده میگیرید که از شما بعید است؟ اگر مقایسه را تنها درباره استراتژی مداخله و عملکرد در نظر بگیرید، بهتر است صحبت را اینجا کوتاه کنم و برای فرار از دگماتیسم عملکردی، شما را به کتابهایی ارجاع دهم، گرچه آن نهادهای عالی آموزشی شما، پر از این کتابهاست.
در انتها، باید بگویم که این متن را نه به مثابه «نقد» بخوانید و نه به عنوان «تز»؛ فقط یادداشتی است از دل ملال، ملالی که اگر گنگ است، بهخاطر واقعیتی است که در آن زندگی میکنیم: یک نامه از طرف «مالوی» به «کاندید خوشباور».
[۱] از قطعه «موعظه آتش» در کتاب «منظومه سرزمین بیحاصل»، ترجمه حسن شهباز.
[۲] نمیگویم غربی، چون با استفاده از این واژه، مخالفت جدی دارم.
[۳] گرچه من عاشق منریستها هستم.
[۴] اتفاقا اینبار در متن خود از واژه «پیشرو» استفاده کردهاید.
[۵] به مثال هانس پولزیگ نگاه کنید.
خلق کردن، ساختن، و به نمایش گذاشتن از جسورانه ترین کارهای بشر هستند. لحظه ای که اثری پیش روی مخاطب قرار می گیرد، امکان های گوناگونی به وجود می آیند و خالق اثر دیگر از تیرهای غیبی در امان نخواهد بود. من همیشه برای کسانی که با شجاعت کار حرفه ای خود را تمام کرده و به معرض نمایش می گذارند احترام قائلم. خواه شاعر و نویسنده، خواه هنرمند و طراح. حوزه هایی همچون معماری جاهای خطرناک و پر چالشی هستند، و دوام آوردن زیر هجمه ی حرف ها و رفتارهای غیر قابل پیش بینی مخاطبان آگاه و یا ناآگاه نیاز به صبر و شکیبایی ویژه ای دارد. این صبر و شکیبایی رو برای امثال پویان روحی آرزومندم.
اگر کسی زنده است و در حال خواندن این متون است، طبیعتاً در قرن بیستم به دنیا آمده. زمانی که در تمامی حوزه های دانش و علم، چه تجربی و چه عملی، سکان کشتی پیشرفت در دست غرب است. همه ی ما به دانشگاه رفتیم و با هر کم و کاستی یا وفور منابع، بیشتر آموخته های ما بر پایه ی یک دانش روز، که می توان به دانش وارد شده از جهان پیشرفته تعبیرش کرد، بوده و هست. چقدر جای کسانی که کارشان طرح پرسش های درست و خلق گفتمان دانش مدار می باشددر محافل آکادمیک و شبه آکادمیک ایران خالیست.
سال هاست که از کلمه ی نقد در ادبیات روزمره و نوشته های تخصصی استفاده می کنیم، و همچنان به ماهیت نقد و، مهمتر از آن، هدف نقد واقف نیستیم. اندک کسانی هم که سعی دارند با فروتنی اما قاطعیت راه حرف ها و گفتمان های جدید را به زبان فارسی باز کنند، متأسفانه، با هجمه ها و موضع گیری های عجیبی مواجه اند که بنده نیازی به تکرار آن نمیبینم.
سال هاست که کلماتی چون مسجد، زمینه، حمام، و خانه های تاریخی ابزاری هستند برای مقابله با کسانی که چه در تئوری و چه در پرکتیس تلاش به انجام کارهای به روز، نوآورانه، و مخصوصا انتقادی می کنند.
از قدیم مثلی هست که من خیلی به آن علاقه دارم: «نبین که می گوید، ببین چه می گوید». اگر مسئله ی «که می گوید» از متن بالا حذف شود، سر و ته ماجرا را می توان با یک رشته توییت هم آورد و وقت خوانندگان این پلتفرم را هم تلف نکرد.
به نظر من وقتی با متونی در هر زمینه ی تخصصی و با یک رویکرد آکادمیک مواجه می شویم لازم است سؤالاتی در مورد متن از خود برسیم، چه در جایگاه نویسنده، و چه در جایگاه خواننده:
هدف نویسنده از انتشار این متن چیست؟ چه پرسش های مطرح شده که به این متن بار آکادمیک می دهد؟
آیا نویسنده پاسخی برای پرسش های مطرح شده در متن به دست آورده؟ چه میزان از جملاتی که در این متن نوشته شده اند از منابع موثق و آکادمیک برداشته شده اند، و با استناد به این منابع و سواد نویسنده، آیا می توان سؤال های درست، تحلیل های موجه و موثق، و نتایج معقولی را در این متن یافت؟
در مورد متن پیش رو جواب مشخص است… پرسشی در کار نیست. بار سنگین لحن مؤاخذه گر واقعا چشم وذهم خواننده را آزار می دهد، و در عین حال برای من لحنی بسیار آشناست.
سؤال اینست که هدف ما از نوشتن و به اشتراک گذاشتن یک متن چیست؟ آیا لازم است که تمام سؤالات خود را با مخاطب به اشتراک بگذاریم؟ آیا می توانیم در قبال متنی که از خود به جا می گذاریم قبول مسئولیت کنیم؟ بعد از انتشار این متن ما چه چیزی را به دانش امروز خود و خواننده اضافه کرده ایم؟ نامه ی سرگشاده را می توان هر جایی منتشر کرد.
متاسفانه خواندن این مطلب تقریبا هیچ مسئله ای را برای من مطرح نکرد، یا حل نکرد. اما فکر می کنم که صحبت کردن در مورد متن خالی از لطف نباشد.
رفتار نویسنده با متن خود، با پویان روحی، و با خواننده، مرا به یاد حرف های روزمره و لحن آزار دهنده ی کسانی می اندازد که در جواب حرفی که دارای یک منطق متفاوت هست، از هر ابزاری استفاده می کنند تا خود را درنقش قربانی به تصویر بکشند.
مواجه شدن با حرف های جدید کار سختیست. مواجه شدن بی طرفانه با حرف های جدید از سخت ترین کارهاست. و من فکر میکنم این سخت ترین کار نیاز به شجاعت آدمهایی مثل پویان روحی و علیرضا تغابنی دارد. چه در نوشتن، و چه در طراحی و اجرای یک اثر معماری.
من فکر می کنم جای ثبت پرسش های گوناگون دفتر شخصی ما، و چرک نویس های ماست. احتر ام به وقت و شعور خواننده یکی از وظایف کسی ست که دست به نوشتن متنی زده و قصد انتشار آن را دارد.
نقد وسیله ای برای ایجاد گفتمان است، و نوشتن درباره ی مسائلی که است به دانش ما بر میگردد. منظور به اشتراک گذاشتن دیدگاه های ما با کسانیست که به این موضوعات علاقه دارند، دنبال یادگیری هستند، و یا برای آگاهی بیشتر مطالعه میکنند. این مطلب سراسر صحبت از شخص نویسنده، و رویارویی با شخص نویسنده ی دیگریست و فاقد بار آکادمیک.
شاید بهتر بود که وقت و انرژی نویسنده صرف طرح پرسش هایی می شد که نقد بر رویکردهای پویان روحی را به صورت آکادمیک و بر اساس چارچوب های گفتمان معماری مطرح می کرد. اگر گفتمان معماری غربی برای شما محلی از اعتبار ندارد، شاید وقت آن رسیده که یک گفتمان آکادمیک و بی طرفانه را در محفل معماری ایران پایه گذاری کنید. روی سخنم نه تنها با نویسنده ی این متن، بلکه با تمام کسانیست که پشت کلماتی چون خانه و حمام سنتی پنهان شده و اشخاصی مثل پویان روحی را هدف می گیرند.
جدای از مسئله ی گفتمان معماری، من این نوشته را مثال شاخصی از یک رفتار فرهنگی می بینم که به راحتی در هر کجایی از جامعه ی ما شاهد آن هستیم. قرار دادن خود در جایگاهی فرومایه و سعی بر تخریب شخصیت و هویت فرد دیگر با متهم کردن او به هر شکلی ، لزوما خواننده ی آگاه را به طرفداری از نویسنده بر نمی انگیزد.
گاهی به این فکر میکنم که ما باید ابتدا الفبای هر چیزی را خوب بیاموزیم. برای ارائه ی خود و نظراتمان زمان داریم.