دوباره پریتزکر
تاملاتی در رویارویی با مشهورترین جایزه [نا]معماری دنیا
پویان روحی
پویان روحی۱
پویان روحی
پویان روحی
کلمان گرینبرگ مقاله معروف خود «آوانگارد و کیچ»، (۱۹۳۹) را به این شکل آغاز میکند: «یک تمدن در یک زمان، آثار متفاوتی همچون شعری از تیاسالیوت و آهنگی از تین پن الی، یا نقاشیای از ژرژ براک و تصویر روی جلد مجله «عصر شنبه» را تولید میکند. تمام این آثار، جزئی از فرهنگ و محصول یک جامعه هستند». او درادامه شرایطی را توصیف میکند که در آن، جامعه رو به زوال است و درنتیجه، وضعیت بیتحرکی ایجاد میشود که در آن، درونمایههای یکسان به شکلی مکانیکی در آثار هنری مورد استفاده قرار میگیرند. در این وضعیت زوال اما، نشانههای امید هم دیده میشود. بعضی از افراد جامعه، این مرحله پایانی فرهنگ را نمیپذیرند. آنها در جستوجو برای فرارفتن از این شرایط، چیزی را تولید میکنند که جامعه بورژوای غربی تابهحال آن را نشنیده بوده است: آوانگارد.
پویان روحی
این یادداشت، به آثار مهندسین مشاور حرکت سیال – رضا دانشمیر و کاترین اسپریدنف – میپردازد و تلاش میکند این بحث را طرح کند که آثار این دو معمار، مصداق کنش حرفهای – پرکتیس۲– انتقادی هستند. بیشتر آثار مشاوران حرکت سیال، یک گونهشناسی عام۳ یا یک کلیشه جاافتاده معماری ایرانی را نقطه آغاز۴ فرایند طراحی خود قرار میدهند و با مجموعهای از عملیات طراحی۵، نسبت به آن موضع انتقادی میگیرند و به بازآفرینی آن میپردازند. این یادداشت مجموعه سینمایی ملت، مجموعه مسکونی صفائیه یزد، ساختمان گلفام و مسجد ولیعصر را بهعنوان نمونههای موردی در نظر میگیرد و با استفاده از خوانش فرمالیستی۶– مدل رایج خوانش آثار معماری – بر استراتژیهای طراحی بهکاررفته در آنها تأکید میکند و نشان میدهد که رضا دانشمیر و کاترین اسپریدنف، دو معمار «معاصر» هستند؛ معمارهایی که یکی از ویژگیهای کارهایشان، وجود ظرفیت انتقادی و دوریکردن از بار ایدئولوژیک است. درواقع کار آنها، همراه است با مبارزه با ایدئولوژی و تلاش برای برهمزدن اقتدار نهادها و ایدئولوژیهای تثبیتشده تاریخ معماری ایران.
پویان روحی
نظام آموزشی معماری در ایران، سالهاست مورد بازبینی اساسی قرار نگرفته و بههمیندلیل نتوانسته با نظام آموزشی پیشرو، پیوند برقرار كند. تقلیدی از مدل آموزشی بوزار مربوط به نیمه سده نوزدهم كه در اصل به نیمه سده هفدهم بازمیگردد، با تغییراتی اندك، در فضای آكادمیك معماری ایران برقرار است. در برابر این مدل، مدل باهاوس قرار میگیرد كه از ١٩١٩ در مدرسه باهاوس، و با هدف آشتی تكنولوژی و هنر، در قالب آموزش عملی اجرا شد. در سالهای پایانی دهه ١٩٣٠ و با فشار رژیم نازی، باهاوس تعطیل شد و بیشتر استادانش، ناچار به مهاجرت به ایالات متحده شدند. آنها در آمریكا پخش شدند (میس در ایلینویتك، لازلو موهولی- ناگی در باهاوس نو، والتر گروپیوس و مارسل بروئر در هاروارد) و تجربیات خود را در این محیطهای آموزشی جدید به كار گرفتند.