کار معاصر معماری
شما رويا داريد، پس هستيد
سروناز غفاری توسلی
من اخیرا وضعیت فضاهاى ساختهشده را با دقت بسیار مشاهده میكنم، و به وضعیت خیابانهاى شهر، قیافه ساختمانها، رفتار مردم در فضاهاى متفاوت، و جالبتر از آن، تنوع رفتارهای مردم در فضاهای متفاوت نگاه میکنم. این تنوع رفتار، محصول عوامل بسیاری مانند پیامدهای زندگی روزمره در جامعه طبقاتی، کمرنگشدن تصویر طبقاتیبودن جامعه، خواست عمومی مردم برای دستیابی به تصویر شهروندی در جامعه مدرن، رقابت، و بسیاری فاکتورهای دیگر است. در حالی که در سوی دیگر این کنش، فضاهایی وجود دارند که توسط معماران، طراحان داخلی، طراحان شهری و بخش تجاری مربوطه طراحی و ساخته شدهاند و به فروش یا اجاره میروند. برآیند چنین رابطه چندسویهای را میتوان در کار معاصر معماری در جامعه امروز ایرانی نظاره کرد.
هدف من از نوشتن این یادداشت، اشاره به مسائل مرتبط با موضوعی است که در بستر فرهنگی جوامع معاصر تهنشین شده است. معماری نیز در جنبههای مختلفاش، چه به عنوان یک دیسیپلین و چه به عنوان یک حرفه، تحت تاثیر این نفوذ فرهنگی قرار گرفته است. فرهنگ مصرفکنندگی۱ آنچنان جای خودش را در میان لایههای زندگی ما باز کرده که به شکل بخش جدانشدنی رفتار روزمره انسان معاصر، تغییراتی دائمی در تمام زمینههای جاری زندگی به وجود آورده است. بسیاری از این تغییرات در کار معاصر معماری نیز تاثیرات عمیقی گذاشتهاند، از فرهنگ گفتوگو میان معماران، روابط کارفرما و معمار، شیوه طراحی، اولویتبندیها در تدریس و آموزش گرفته تا تجاریشدن محصول تولیدی معماری. امروزه معماری در بسیاری از موارد به یک کالا تقلیل پیدا کرده است.
امروزه شهروندان معاصر بسیار درگیر خریدكردن، رستورانرفتن و پیداكردن جاهاى جدید براى گذراندن اوقات فراغت هستند، یعنی درگیر سرگرمی، فعالیتی که همیشه خبرهای خوبی برای سرمایهداران به دنبال دارد. مردم جداى از كالاها و خدماتى كه خریدارى میكنند، به دنبال پیداكردن فضاهاى جدید و دلپذیر هستند، و این رفتار باید دلیلى پشت خود داشته باشد. یك علاقه شدید روزافزون به انباشتن زندگیها از تصاویر پیدا شده است. زبان تصویرى۲ در خیلى از كنشهاى روزمره و حتى مسائل جدىتر در زندگی، جایگزین زبانهاى دیگر شده است. در چنین زمانهای، شهروندان نیز تبدیل میشوند به فرزندان خلف جامعه مصرفكننده۳ و نظام سرمایهدارى در قرن بیستویكم. شاید بتوان گفت كه گفتوگو در اجتماع، كمابیش دارد جاى خود را به ارتباط تصویرى میدهد.
ما نیز به عنوان معمار، از این قاعده مستثنى نیستیم، یا بهتر است بگویم ما معماران یکی از تاثیرگذارترین گروهها بر ارتباط تصویری جاری در جامعه هستیم؛ براى این جامعه و فرهنگاش طراحى میكنیم و میسازیم، و ساختههاى دست ما كار خودشان را در این چرخه خرید و فروش و تبادل تصاویر انجام میدهند. پیشفرض این است که ما به عنوان معمار، همواره به پیرامون خود توجه ویژه داریم، درباره فضاهاى شهرى و ساختمانها، چه از لحاظ فرمى و چه از لحاظ سرویسى كه به جامعه و كاربرانشان ارائه میكنند، تفكر میكنیم، و كار معمارى، حاصل تفكر، بینش، دانش و قواى خلاقه ما معماران است. معماری تولیدی ما كارى ویژه در بستر جامعه انجام میدهد، كارى شبانهروزى كه زندگى آدمها در میانه آن در جریان است.
طرح مسئله درباره كار معاصر معمارى
كار معاصر معمارى چیست؟ سوال این است كه «معمارى» چه كارى در جامعه انجام میدهد، نه اینكه معمار چه كسی است و چه مىكند. وقتى حرف از كار معمارى به میان میآید، فكر به سمت حرفه معمارى یا دیسیپلین معمارى و یا اثرى كه ابژه معمارى میگذارد، کشیده میشود. اما کمی جلوتر از این مسائل، كار معمارى یك كار چندوجهی است و شاید نتوانیم یك مسئولیت ویژه را به معمارى محول كنیم.
ما نشستهای مختلف برگزار میكنیم، از معمارانى كه در این حرفه فعالاند، سوال میكنیم تا درباره چگونگى شكلگیرى اثرى كه خلق كردهاند، صحبت كنند و به ما اطلاعات بدهند. اما شاید وقت آن رسیده است كه به خود «كار معمارى» بپردازیم. كار معمارى از زوایاى مختلف قابل بحث است و در اینجا، موضوع صحبت من، كاری است كه معمارى در بستر فرهنگى اجتماعات معاصر انجام میدهد. به عنوان یك آرشیتكت، یك دانشجوى معمارى و یا فردى كه مشغول به تدریس معماری است، مسئولیتپذیرى اجتماعى۴ براى ما چگونه تعریف شده است؟ آیا مسئولیت اجتماعى ما خلاصه شده است به طراحى و ساختن ساختمانها؟
مسئولیت اجتماعى ما معماران با تغییر زمانه تغییراتى كرده است. این تغییرات خود موید اهمیت دانش تاریخى ما در رابطه با تحولات فرهنگى و اجتماعی است، و البته این تحولات خود محصول تحولات در ایدئولوژى و تئورى هستند. حال باید دید که این تحولات ایدئولوژیکی چه تاثیراتی از خود بهجا گذاشتهاند. در عین حال، حذف تاریخ و تجربه تحول تاریخی نیز خود میتواند موجب آسیب محتوایی به بدنه زندگی روزمره شود، زندگیای که در بستر شهر در جریان است. اینجاست که کار معاصر معماری نمود پیدا میکند.
زمان یا بهتر بگویم، برهه تاریخى، عاملى غیر قابل چشمپوشی است. قرن بیستویكم قرن تصویر و رویاست؛ زندگىهایى كه تا میزان زیادى در عالم خیال اتفاق مىافتند و حاصل احاطه فرهنگ مصرفكنندگی هستند، جامعهای که گی دبورد آن را جامعه نمایش نامیده است.۵ به قول دبورد، این جامعهای است که حتی در غیبت بستر مادی، پیشتر با هجمه نمایش و تصاویر بمباران شده است. او در بخشهای مختلف کتاب خود، «جامعه نمایش»، به این نکته اشاره دارد که تمام این مراودات اجتماعی که مبتنی بر نمایش۶ هستند، در لایه سطحی اجتماع واقع میشوند که خود محصول هژمونی۷ اقتصادی حاکم بر دنیای مدرن است. به عبارت دیگر، تمام سازوکار چنین جوامعی در انتها، پشت یک سازوکار فعال در قالب یک جهانبینی پنهان میشود که این جهانبینی مجموعهای است از کارهای نمایشی۸. با ورود به مقولههای مرتبط به جامعه مدرن و جامعه معاصر در یکسو، و با گوشهچشمی به وضعیت و سازوکار معماری در سوی دیگر، سوال ما شاید درستتر باشد، اگر بپرسیم كار معمارى در زمانه فرهنگ مصرفکنندگى چیست؟ و این سوالى نیست كه جواب واضح و خلاصهاى داشته باشد، اما پرسیدن آن حیاتی است.
نمیتوانیم سهم قابل توجه كار معمارى را در زندگى روزمره۹ شهروند امروزى، و البته فرهنگ اجتماع معاصر نادیده بگیریم. تولید معمارى یك پركتیس اجتماعی است. میزان بسیار زیادى از آنچه درباره رسوم معمول و ارتباطات اجتماعى میشناسیم، از طریق محصول معمارى به جوامع منتقل مىشود. تقسیم قدرت، ارزشهاى فرهنگى و حتى زندگى روزمره نیز از طریق فضاهاى خلقشده توسط معماران، ماهیت خود را به مخاطبان خود خاطرنشان مىكنند. معمارى در نقطه تلاقى مسیرهاى قدرت، روابط و تولیدات، فرهنگ و عمل بازنمایى۱۰ قرار گرفته است. معمارى ابزاری است براى ساختن هویتها و تفاوتهاى ما، و دنیا را به صورتى كه مىشناسیم، شكل مىدهد. معمارى خواه ناخواه در بستر اجتماع شكل میگیرد، چه از لحاظ كالبدى و چه از لحاظ محتوایى، و هیچكس نمیتواند منكر تاثیرگذارى آن روى فرهنگ روزمره جوامع باشد. اما آیا ما معماران كار خود را در قالبى اینچنینى انجام میدهیم؟ آیا به اهمیت شناخت نیازهاى فرهنگى یك جامعه توجه کافی میكنیم؟ طبیعتا جامعه، خود تصویرى از فرهنگ جاری را به نمایش میگذارد، و معمارى هم كارى میكند كه میتواند فرهنگى باشد.
شاید لازم است برگردیم و قبل از هر چیز، سوالاتى درباره چرایى و چگونگى كارى كه انجام میدهیم، از خود بپرسیم. ما بخشى از دنیاى معاصر هستیم؛ ما شهروندان قرن بیستویكم هستیم و نمیتوانیم خارج از جریان روز حركت كنیم. اصطلاح جهانىشدن حرفى نیست كه نادیده بگیریم. رم كولهاس در نشستى كه در مدرسه معماری AA با پیتر آیزنمن داشت، به جهانىشدن و تاثیر آن روى دیدگاه معماران تاكید مىكند و معتقد است كه پروژههاى امروز معمارى در جایى بین خاستگاه جهانىشدن و اهمیت بومىبودن خود قرار گرفتهاند.۱۱ با این اوصاف، نه مىتوانیم از جریانات جهانى چشم ببوشیم، و نه از نیازها و سلیقههاى بومى. جهانىشدن یا گلوبالیزیشن حاصل تولید انبوه كالا و سیستم مصرفگراى جوامع پیشرفته در قرن بیستم است، سیستمى كه به تولید و مصرف وابسته است، و این سیستم جهانى با ابزار مدیا یا رسانه، مدل فرهنگى خود را روزبهروز به همه نقاط دنیا مخابره میکند. ما هم كمابیش به این دایره جهانی پیوستهایم كه البته كمیت و كیفیت این بستگى هم قابل بحث است.
با توجه به چنین مسائلی، باز هم سوالی که به میان میآید، این است که کار معماری در زمینه حرکت در یک بستر جهانی، و در عین حال، ارزشگذاری و تاکید بر فرهنگ و ارزشهای بومی، تا به امروز چگونه بوده است. به عبارت دیگر، چه خصوصیاتی در معماری معاصر ما هست که در جهت ارائه چیزی بیش از ابژه معماری به جامعه دیده میشود؟ آیا استفاده از متریالهایی است که یادآور معماری بومی در ذهن عموم مردم جامعه است؟ آیا بازگشت به طراحی برخی فضاهای مسکونی با گذاشتن یک حیاط مرکزی است؟ آیا استفاده از کالیگرافی فارسی در پروژههای بلندمرتبه مسکونی و یا پروژههای تجاری ـ اداری است؟ آیا پروژههایی که به دنبال ثابتکردن فردیت طراح و یا کارفرما ـ بدون در نظر گرفتن بستر شهر، نمای شهری، نیاز جامعه و بستر فرهنگی آن ـ هستند، کارهایی هستند که این جامعه برای منسجمترشدن کاراکتر خود به آنها نیازمند است؟ و یا اینکه هژمونی اقتصادی حاکم بر افراد حقیقی و سرمایهداران و عموم جامعه، فرمان کنترل خروجیهای حاصل از کار معاصر معماری را به دست گرفته است؟ آیا کار معاصر معماری ما چیزی فراتر از کیچ به جامعه متجدد امروز ایرانی پیشنهاد میکند؟
به نظر میآید كه معمارى تسلیم قدرت سرمایهدارى شده و كارهایى در جهت خواستههاى موازین فرهنگى ایدئولوژی مصرف۱۲ انجام میدهد، و در عین حال، در بعضى موارد نیز به مخالفت با این جریان مىپردازد. در هر دو حالت، تاثیر این فرهنگ انكارناپذیر است. البته این یك جریان جهانی است كه صرفا مختص كشور ما نیست؛ چنین همجهتیها و یا مخالفتهایی در رویکرد فرمی، برنامهای، کانسپتی و حتی اولویتبخشی به خواست سرمایهگذار و کارفرما، در همه جای جهان دیده میشود.
فكر میكنم لازم باشد این بحث را در دو جهت پیگیرى كنم و به یك فصل مشترك برسم. از یك جهت، لازم است به جریان معاصر تحول در تاریخ معاصر مصرفکنندگی بپردازم و از جهت دیگر، بهتر است نگاهى به معمارى داشته باشم. لازم است تاکید کنم که این نگاه اجمالی به تاریخ معاصر، با هدف دادن پیشزمینهای درباره چگونگی فرهنگیشدن مسئله تولید و مصرف است تا بتوانیم در مورد معماری در بستر چنین فرهنگی و با چنین پیشینه تاریخیای، سوالاتی مطرح کنیم.
معماری و کار اجتماعی آن در مسیر تحول تاریخی قرن بیستم
پركتیس معمارى در مدرنیسم، با شناخت جایگاه اجتماعى خود تلاش كرد تا روابط قدرت را متحول كند، و همینطور تلاش كرد تا پروژه اجتماعى معمارى را به وجود بیاورد. از اینرو، نسلهاى مختلف معماران تلاش كردند تا وضعیت اجتماعى را بهبود ببخشند. قدرت اجتماعى چنین پروژهاى در «پتانسیل جوامع براى پیشرفتهاى تكنولوژیك» نهفته بود، و معماران شروع كردند به خلقكردن با متریالهاى جدید و تكنولوژى.
اول
به گفته كرنل وست۱۳، معیار تغییرات جهانى، اتمام مركزیت اروپا در جهان و جایگزینى این مركزیت با آمریكا در سال ١٩١٧، و همینطور جدایى آسیا و آفریقا بود. در راستاى این تغییرات، سرمایهدارى یا همان كپیتالیسم مسیر گسترش خود در جهان را در قالب بازار مىدید. در سه دهه متاخر قرن بیستم، تغییرات بسیارى در وضعیت تاریخى موجود حاصل شد كه در پى اتفاقاتى به شرح زیر رخ داد:
۱. با وقوع انقلاب سوسیالیستى اروپایى در فاصله دو جنگ جهانى، كپیتالیسم یكشبه پیروز میدان شد.
۲. اعتقاد به «روشنگرى و نتایجى كه نوید میداد»، به سرعت از بین رفت.
۳. جهتگیریهاى فكرى و سیاسى از شكست تجارب سوسیالیستى در جهت تغییر روشهاى تولید استفاده كردند.
۴. زمینههاى ضددیكتاتورى از پساساختارگرایى گرفته تا ایدئولوژیهاى بازار آزاد، به واسطه صنعت فرهنگ، آغاز به گسترش كردند.
بدینترتیب، با این تغییرات، اقتصاد سیاسى و فرهنگ از یك سو، و طبیعت تولید تئورى از سوى دیگر، دستخوش تغییرات پایهاى شدند كه در نهایت منجر به وضعیت پستمدرن شد. اما اتفاق شاخصى كه جهان را در مدرنیسم متحول كرد، تسلط قدرت سیستم سرمایهدارى بود. با اینكه این سیستم از لحاظ تاریخى به قرن هیجدهم برمیگردد، اما سرمایهدارى به شكلى كه در دوره معاصر حاكم است، در قرن بیستم شروع به رشد كرد و این یك اتفاق جهانى بود.
در سال ١٩٧۵، ارنست مندل امواج بلند سرمایهدارى را از شروع رشد آنگلوآمریكنها و پیروزى فاشیسم اروپایى در سال ١٩۴٠ شناسایى كرد. بر اساس نقلقول مندل از آنتونى آپیاه، اقتصاد سرمایهدارى جهانى هر چیز كوچكى را به نشانهاى تبدیل كرد، نشانهاى كه خوانده مىشود: «براى فروش».۱۴ این تغییر وضعیت به نامهاى زیادى خوانده مىشود: پستمدرنیسم، پستفوردیسم و پساصنعتى. پستفوردیسم دوره تولید انبوه است، دوره تولید كالاهاى استانداردشده. پستفوردیسم دوره حركت به سمت فناورى اطلاعات و ارتباط است. اقتصاد این دوره با كمپانىهاى چندملیتى۱۵ احاطه شده و در كشورهاى پیشرفته، نیروهاى كارگر با تكنولوژى جایگزین شدهاند. در امتداد این تحولات، جریانها و جزئیات قابل توجهی نیز وجود داشته است که در این مطلب به آنها نمیپردازم. نتیجه تمام این اتفاقات و جریانات این است كه مصرفكردن كنترل همه چیز را به دست مىگیرد، گزینههاى مصرفكنندگان زیاد مىشوند، تنوع تولید، بازاریابى، بستهبندى و طراحى، همه و همه، مصرفكنندگان را هدف قرار میدهند و این هدفگیرى از طریق شیوه زندگى، سلیقه و فرهنگ اتفاق مىافتد، و نه از طریق طبقهبندى اجتماعى. در دوران پستفوردیست و پس از آن، فرهنگ تحت تاثیر مستقیم تولید، و عواقب و محصولات عمل تولید قرار میگیرد.
پستفوردیسم همانقدر که تغییری اقتصادی است، تعریفی است فرهنگی. در این دوران، فرهنگ به یك ضمیمه دكوراتیو تقلیل پیدا كرده و تسلیم «دنیاى سخت» تولید و چیزها شده است، شبیه یك لایه تزئینى روى كیك دنیاى مادى. دنیاى مادى كالاها و تكنولوژیها به حد اعلایى، فرهنگی است. در واقع، چرخش نگرش جوامع به كالا و اهمیت آن در زندگى بشر، به حدى رسید كه فرهنگ اجتماعى بر اساس ماهیت كالا و تمام اعمال مربوط به آن، از تولید تا مصرفكردن، دستخوش تغییرات اساسى شد. شما آنچه مصرف میكنید، هستید؛ انسان متفكر در قرن بیستم به چنین موجودى تبدیل میشود. فرهنگ ما بر اساس مدلهاى مصرفكنندگى ما تعریف میشود و همینطور جایگاه ارزشى ما بر اساس كالاهایى كه میخریم و اسمهایى كه با خود حمل میكنیم، تعیین خواهد شد. معمارى هم در این پروسه تحول، از این قاعده مستثنى نبود. بعد از مدرنیسم، پركتیس پستمدرن معمارى از تاریخگرایى گرفته تا دیكانستراكتیویسم، تا حد زیادى فرهنگ پستمدرن را به نمایش گذاشت. حال، معمارى در چنین جامعهاى چه كارى انجام میدهد و چگونه ظاهر میشود تا در بستر فرهنگ امروزى عمل كند؟
دوم
لیان لفایور در مقالهاى مىگوید: «ما شاهد زیر سوال بردن مسائلى هستیم كه قرنها قدمت دارند؛ معمارى و فضاهاى ساخته دست بشر از جمله این مسائلاند. باورهاى بنیادى كه ما دانش خود درباره جهان و همینطور عملكردهایمان را بر آنها بنا كردهایم، در حال بازبینىشدن هستند.»۱۶ بله، در آغاز، مدرنیسم باور بر این بود كه معمارى به عنواى یك نیروى اجتماعى، قدرتى دارد كه مىتواند با جامعه درگیر شده و آن را دگرگون كند. حال آنکه در نیمه قرن بیستم، بعد از شكست تجربه ویمار، انتقادات درباره ارتباط معمارى با جامعه بالا گرفت. در اوایل دهه هفتاد میلادى، شواهد و قرائن اینگونه نشان مىداد كه معمارى، آن نیروى ترقىخواه تعیینكننده كه مدرنیسم اولیه گمان كرده است، نیست. منتقدانى همچون رابرت ونچورى۱۷، جنبش مدرن را به خاطر اینكه مردم را از محیط فیزیكى دور كرد، زیر سوال بردند و به همان میزان، معمارى را براى مطلقگرایىاش مورد شماتت قرار دادند. اعتقاد به قدرت رهایىبخش معمارى مدرن نیز با انهدام مجموعه پروتآیگو در یك آیین بهیادماندنى از هم فروپاشید.
در دوره بعد از مدرن، حركتى در سیستم اعتقادى معمارى اتفاق افتاد و معمارى از عاملیت مادى تحولات اجتماعى به یك زبان مرتبط با جامعه، به مثابه یك راه براى بیان فرهنگى تغییر كرد، خواه براى تایید فرهنگ سرمایهدارى سنتى و خواه براى مقاومت در مقابل این فرهنگ. به عبارت دیگر، معمارى از مجموعه سمبلها و نشانهها به شكلى از زبان درآمد. هرچه میزان تغییرات اجتماعى بیشتر میشود و طبیعت پركتیس معمارى روزبهروز تغییر میكند، سوالات درباره نقشهاى مادى و فرهنگى معمارى بیشتر میشود.
از زمان ویتروویوس، معماران بر این باور فعالیت مىكردند كه معمارى در شكلگیرى نظم اجتماعى نقش ایفا مىكند. هدف شكلگیرى اجتماعى معمارى در طول تاریخ این حرفه تغییر كرده است، اما دیدگاه قدیمى همواره این بوده كه معمارى جامعه را به واسطه تطابق با قدرت حاكم مىسازد یا به آن قدرت خدمت مىكند. ما نیز میدانیم که قدرت دنیای امروز، قدرت سرمایه و سرمایهداری است. امروزه معماری لزوما به شکلی آیکونیک یا تمثالوار، در جهت تحمیل دستور کار قدرت حاکم بر جوامع فعالیت نمیکند، بلکه نظام سرمایهداری نیازی به ساختمانها با شمایلی ندارد که سخنگوی مصادیق ایدئولوژیک آن باشد، چرا که ایدئولوژی مصرفکنندگی، خود در تمام بستر جامعه در جریان است. با توجه به ویژگیهاى خاص معمارى، و همچنین قدرت تخصیصى كه صنعت فرهنگ۱۸ معاصر را شكل میدهد، استراتژیهاى معاصر معمارى كه تنها توانستهاند با جنبشهاى اجتماعى و درگیریهاى سیاسى مرتبط شوند، به خدمترسانى به سیستم حاكم ادامه مىدهند، یعنی خدمترسانی به سیستم سرمایهداری. البته این خدمترسانی جنبههای بیشماری را شامل میشود، همانطور که در ابتدای مطلب به چند موردشان اشاره کردم.
همانطور كه استفن كایرن مىنویسد: «نیروى محرك معماران در عصر بازاریابى۱۹، بنیانگذاشتن فرمها و استایلهاى متفاوت است.»۲۰ آیزنمن در یك گفتگو با ژاك هرتزوگ در دانشگاه هاروارد، میگوید: «امروز معماران به ابزارى در دست مشتریان تبدیل شدهاند و كارى را میكنند كه مشترى از آنها میخواهد، یعنى معمار به عامل منعكسكردن خواسته هاى فردى مشترى و یا به اصطلاح ما، كارفرما تبدیل شده است. این اتفاقات در حال حاضر، در جامعه زیاد رخ میدهند. كارفرما به دنبال ارائه تصویرى از خود به جامعه است و همینطور پرستیژ اجتماعىاى كه مایل است از خود به نمایش بگذارد. او از معمارى كه طرف قراردادش قرار میگیرد، میخواهد كه كار را جورى طراحى كند كه ضمانتى براى بازنمایى موقعیت دلخواه كارفرما به جامعه باشد، چرا كه ساختمانها در جامعه معاصر خودشان میتوانند یك مدیوم براى نشاندادن رویاها و جایگاه اجتماعی كارفرما و یا کاربران باشند. بدینترتیب، معمارى مانند خیلى از مدیومهاى دیگر، شروع به بازنمایى در جامعه میكند.»۲۱
اگر به وضعیت فرهنگى جوامع معاصر نگاه كنیم، مصرفكنندگى به فرهنگ غالب این جوامع تبدیل شده است، فرهنگی که به واسطه جهانیشدن، تا حد قابل توجهی در همگنسازی خواستهها و فعالیتهای جامعه موفق عمل کرده است. بگذارید از زاویهاى به این فرهنگ نگاه كنم که بتوانم معمارى را هم در این بحث بگنجانم. فرهنگ مصرفكنندگى یا همان مصرفگرایى، با گرایش مردم براى خرید و مصرفكردن كالا و خدمات شكل گرفت و این مسئله روزبهروز در زندگى روزمره شهروندان نهادینهتر شد. سرعت پیشرفت تكنولوژى و تنوع تولیدات انبوه كالا و خدمات، و همینطور تبلیغات باعث شد كه قدرت و جایگاه اجتماعى بستگى مستقیمى به كالایى كه فرد خریدارى میكرد و تصویرى كه از خود ارائه میداد، پیدا كند. ایدئولوژى مصرفكنندگى۲۲ فقط به عمل «خریدن كالا» و اشخاصى كه توانایى خرید آن را دارند، خلاصه نمیشود، بلكه به كسانى هم كه قادرند درباره داشتن كالاها رویاپردازى كنند، مربوط میشود. به قول بوكوك، این ایدئولوژى فعالی است كه معناى زندگى را در خریدن و رویاپرداختن، و همینطور تجربههاى از پیش آمادهشده میبیند.
كالاها، اوقات فراغت و تفریح، اركان اصلى مصرف و رویاپردازى هستند، و در چنین وضعیتى، كار معمارى قابل توجه است: «كار ساختن ساختمانها و فضاهایى كه فرصت خریدكردن، مصرفكردن و رویاپرداختن را در اختیار جوامع قرار میدهند.» در جامعه مصرفکننده، ساختمانهایى چون مراكز خرید، باشگاههاى ورزشى و مجموعههاى تفریحى، به سرعت زیاد و زیادتر ساخته میشوند. فضاهاى داخلى، نماهاى شهرى و فضاهاى شهرى نیز غالبا به اتفاق، پیام مشتركى دارند، نسخهاى از همان علامت «براى فروش».۲۳ از طرف دیگر، ساختمانها در بستر شهرها تبدیل به مدیومهاى بروز طبقه اجتماعى مالكان خود شدهاند. كار معمارى به نوعى شده است به تصویر كشیدن، و اگر به اطراف خود نگاه كنید، این به تصویر كشیدن با نشانههاى مشتركى بر نماى ساختمانهاى شهر خودمان كاملا قابل مشاهده است. فضاها به مردم این اجازه را میدهند كه با حضور پیدا كردن در آنها، رویاى تملك و یا ورود به اقشار مرفهتر را پیدا كنند. گویى همه چیز دست به دست هم میدهد تا این فرهنگ جاى پاى خودش را محكم كند. آیا كار معاصر معمارى صرفا خدمترسانى به این فرهنگ است؟
شاید اینجا بتوانیم نتیجهگیرى كنیم كه قدرت تاثیرگذارى معمارى در كیفیت زندگى بشر، حالا تبدیل به یك شمشیر دولبه شده است، چرا كه سیستم ارزشى خودش را به شدت، به حد ابزارى براى تقویت قدرت حاكم بر جامعه تقلیل داده است، و از طرفى هم با تزریق بیش از پیش فرهنگ مصرفكنندگى، در راستاى قدرتمندترشدن سرمایهدارى قدم برمیدارد. و این در حالى اتفاق میافتد كه معمارى میتواند با قدرت تاثیرگذاریاش، تعاریف جدیدى را وارد یك جامعه كند.
درباره کار معاصر معماری چه می توان گفت؟
مانفردو تافورى در كتابش به نام «معمارى و آرمانشهر: طراحى و توسعه سرمایهدارى»، نوشته است: «پیشنهادات ایدئولوژى جدید شهرى میتواند به این خلاصه شود: اكتشاف دوباره بازى به مثابه وضعیتى براى درگیركردن مردم و قهرمانكردن قوه تخیل.» و جاى دیگرى در همین كتاب، ادامه میدهد و مینویسد: «گویا بررسى انتقادى معیارهاى پایهاى ایدئولوژى معمارى معاصر حتى وانمود به داشتن هیچ هدف انقلابىاى هم نمیكند. درام امروزه معمارى این است كه كار معمارى به معمارى خالص بازگشته، یعنى تولید فرم بدون آرمانشهر؛ در بهترین حالت، همان بىمصرفبودن عینی.» او معتقد است كه لباس ایدئولوژى به این معمارى پوشانده شده، اما وظایف جدید محولشده به معمارى، یا همان كار معمارى، چیزى فراتر و یا جداى از معماری است. به عبارتى، آن چیزى كه از نتایج حاصل از كار معمارى در جامعه میبینیم، شاید میتواند كار خیلى از مدیومهاى دیگر نیز باشد!۲۴
من فكر میكنم با اینكه تافورى این مطالب را در سال ١٩٧۶ نوشته است، ولیکن آنچه كه غالبا در كار معمارى جوامع معاصر دیده میشود، هنوز چیزى جز این نیست. شاید وقتش رسیده است كه با دقت و تامل بیشتر بخوانیم و مشاهده كنیم، و به وضع موجود معمارى، نظرى «اجتماعى ـ فرهنگى» نیز بیاندازیم. شاید كمبود دانش تئورى و آموزش موثر در جامعه معمارى و معماران، خود از دلایل بسیار مهمی است كه منجر به این شده كه رضایت كارفرما و منطق بازار نقش پررنگى در درصد بسیار زیادى از كارهای معاصر معمارى ایفا کند.
اسلاووى ژیژك كپیتالیسم را یك مذهب توصیف میكند كه پیروانش به هر قیمتى، به زندهماندن چرخه تولید و مصرف خدمت مىكنند. اینجا من فكر میكنم شاید ساختمانهایى مانند مراكز خرید، باشگاهها و كلوپها، به صورت استعارى، همان كارى را میكنند كه ساختمانهاى مذهبى در ادیانى كه میشناسیم، یعنی انسانها براى بهجاآوردن مناسك آیین، در آنها جمع میشوند. شاید كار معاصر معمارى یك كار آیینی است و نه معمارانه! با این تفاوت كه به خاطر نگرش سیستم سرمایهدارى، این كار آیینى به تعداد محدودى ساختمان خلاصه نمیشود، بلكه در تمام فضاهاى شهرى و داخلى، با انتقال تصاویر و رویاها، شهروندان را به «بهجاآوردن آیینهاى مصرفكنندگى» دعوت میکند، ولو اینكه پول چندانى در جیب نداشته باشند، با باور اینکه «ما رویا داریم، پس هستیم.»
کار معاصر معماری در بسیاری از نمونههای خود به تولید نشانههایی تبدیل شده است که در مسیر بین خواست کارفرما و خواستههای جامعه مصرفکننده رخ میدهد، فرآیندی که در بالاترین حد ممکن، مهر تایید بر دیدگاه کالایی نسبت به معماری زده است. چه بسا که چنین سازوکاری نقش معمار را به پیشکار و گماشتهای۲۵ تقلیل داده است، خواه گماشته کارفرما، خواه گماشته ناخودآگاه ایدئولوژی مصرفکنندگی. در هر دو حالت، رابطه تنگاتنگ معمار با این نوع ایدئولوژی غیر قابل انکار شده است. اما سوالی که خود در آینده منجر به پرسیدن سوالات دیگر خواهد شد، این است که آیا معماران امروزی ما به کار معماری با دیده یک عمل تولید کالا نگاه میکنند و یا آن را از مسیر دیگری خلق میکنند؟ و آن مسیر دیگر بر بستر دانش معماری، پژوهش بیندیسیپلینی، بینش انتقادی، و ارتباط با مسائل طرحشده روز در معماری جهان است. راه گفتگوی معماری با جامعه انسانی در بستر کار جمعی معماری۲۶ خلق می شود. اگر امروز این کار به یک عمل آیینی تبدیل شده است، تکلیف پروژه اجتماعی معماری، پروژهای که فراتر از بازنمایی از طریق پوسته بیرونی و درونی شی معمارانه خلق میشود، چیست؟
این یادداشت تنها پیشدرآمدی بر گفتمانی است بسیار حیاتی، گفتمانی درباره پروژه اجتماعی معماری. با توجه به موقعیت جغرافیایی، بافت فرهنگی، جهانیشدن، و مهمتر از هر چیز، کیفیت دانش معماری و بینش انتقادی، و البته ماهیت بینرشتهای۲۷ معماری، این مسئله به یک یادداشت چند صفحهای ختم نخواهد شد.
1. Consumer Culture
2. Visual Language
3. Consumer Society
4. Social Responsibility
5. Guy Debord: Society of the Spectacle (1970).
6. Spectacle
7. Hegemony
8. Spectacular Tasks
9. Everyday Life
10. Representations
11. Peter Eisenman, Rem Koolhaas: Architecture, Ideology, The City (30.01.2006).
12. Ideology of Consumption
13. Cornel West
14. Ernest Mandel: Late Capitalism (1972/1975).
15. Multi-National Companies
16. Liane Lefaivre and Alexander Tzonis: Architecture of Regionalism in the Age of Globalization; Peaks and Valleys in the Flat World (2011).
17. Robert Venturi
18. Culture Industry
19. Age of Marketing
20. Stephen Kieran and James Timberlake: Refabricating Architecture (2004).
21. Dialogue: Jacques Herzog and Peter Eisenman; Harvard GSD Public Lecture (12/4/2007).
22. Ideology of Consumption
23. Bocock, R: Consumption. London: Routledge (1993).
24. Manfredo Tafuri: Architecture and Utopia. Design and Capitalist Development. Translated by Barbara Luigia La Penta (1976).
25. Agency
26. Collective Work of Architecture
27. Interdisciplinary