جهان سست است و بیبنیاد، ازین فرهادکش فریاد
فرهاد احمدی به روایت محمدرضا حائری
دیشب، صدای تیشه فرهاد از بیستون معماری ایران بر نیامد. آری، همه شنیدیم که فرهاد به خوابی شیرین رفت، خوابی شیرین که بر همسر ارجمندش، فرزندان برومندش، دوستان دلبندش و آشنایان علاقمندش، خوابی تلخ است، تلخِ تلخ. اما چه تلخ، چه شیرین، فرهاد از این خواب سنگین برنخواهد خواست؛ اما چه تلخ و چه شیرین، فرهاد بیدار نخواهد شد، هشیار نخواهد شد، صاحب گفتار نخواهد شد.
پیمانه چو پر شود، چه شیرین و چه تلخ / چون عمر به سر رسد، چه بغداد و چه بلخ
اما آیا پیمانه فرهاد پر شده بود؟ به سابقه دوستی، فرهاد بیدار است، فرهاد هشیار است، صاحب گفتار است و آنقدر خاطرههای شیرین از منش و بینش و دانش و روش او به یاد دارم و آنقدر او را همچنان همراه دارم که او در خواب شیرین هم باشد، برای من بیدار است.
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
نام فرهاد نیکوست. چهره فرهاد نیکوست. سخنانش نیکوست؛ آنقدر سخنان نیکو از او شنیدهام، آنقدر سخنان نیکو از او شنیدهایم که تا عمر داریم، میتوانیم به یاد آوریم، به آن سخنان بیندیشیم، به آن سخنان عمل کنیم و نامی نیکو، همچو فرهاد بر جای بگذاریم.
همچو فرهاد بود کوهکنی کنی پیشه ما / کوه ما سینه ما، ناخن ما تیشه ما
عشق شیری است قویپنجه و میگوید فاش / هر که از جان گذرد، بگذرد از بیشه ما
فرهاد از جان گذشت و زبان به شکوه نگشود؛ در ماههای گذشته، بارها و بارها با هم گفتگو کردیم و هرگز از سهمگینی بیماری شکایتی نکرد؛ از نابسامانی دارو و درمان گفت، از پریشانی ایران و جهان گفت، اما هرگز از وضع خود شکایتی نکرد.
در دهههای گذشته، با فرهاد سفرها رفتیم، خاصه به شیراز. بارها در دفتر اندیشه ایرانشهر به گفتگو نشستیم، خاصه درباره معماری و فرهنگ ایران. بارها در مسابقات معماری کنار هم بودیم و هر بار از او میآموختم و هر بار که فرهاد از خود مثالی میآورد، مثال او حاوی مطلبی ارزشمند بود. هرگز برای جلوهدادن خود نبود؛ از خودش میگفت، اما پیامش چیز دیگری بود؛ خود را در میان میآورد، اما در همان میان ناپدید میشد و ماجرایی ارزشمند، آموختنی و دوستداشتنی جلوهگر میشد. این، منش او بود.
در سفرها، به معماران محلی بسیار توجه داشت، به وجود و آثار معماران محلی بسیار ارج مینهاد؛ غیرمستقیم به معماران تهرانی میآموخت که از کبر و غرور دست برداریم. در مسابقات معماری، به همه طرحها توجه میکرد؛ اگرچه ذائقه و سلیقه خاص خودش را داشت، ولی هر طرحی اگر ایدهای میداشت یا اگر از مفهوم خلاقی برخوردار بود، آن را حتما معرفی میکرد، از آن دفاع میکرد و آن طرح به ردههای بالاتر ارتقاء مییافت و به خاطر همین دفاعیات، بار تهمتهایی ناروا را تحمل کرد. فرهاد از تنگچشمی و انحصارطلبی و تبعیض بیشتر در رنج بود تا از بیماری.
فرهاد به آینده فکر میکرد؛ بسیار آیندهنگر بود و آینده معماری را در محافظت از محیطزیست میدانست. در تمام مسابقههای معماری، داوری او بر مبنای حفاظت از زمین و حفاظت از سرزمین بود. این، بینش او بود. او صاحب جهانبینی بود، گسترده، دقیق و جزئینگر. همواره مقیاسهای کلان و خرد را همزمان در نظر داشت. هم از جریانات جهانی و هنر جهانی مطلع بود، هم از معماری ایران و هم از جزئیات مصالح و اجرا. تفسیرهایش از آنچه که میدید و میشنید، متفاوت و متمایز و آموزنده بود. طرحهایش از دانش او ایده میگرفت و میدانست که چگونه ایده را از قوه به فعل درآورد.
آنچه گفتم، یک از هزار بود. در این فرصت کوتاه همدردی با خانواده فرهاد و جامعه معماری ایران، این مختصر، ادای سهمی کوچک است. باید در جایی دیگر، در فرصتی دیگر، با دوستانی که او را میشناسند و به شیوه و منش او آشنا هستند، به اتفاق بنشینیم و فرهاد احمدی را برای نسلهای جوانتر معماری ایران، با درستی و صداقت معرفی کنیم، بدون ستایشهای دروغین، و اگر منتقد او هستیم، با استواری و منطق سخن بگوییم. اینگونه، معماری معاصر ایران در بیداری، و فرهاد در خواب، روزگار شیرینتری را شاهد خواهند بود.
↑ برگرفته از کانال تلگرام کارگاه معماری و شهرسازی معاصر ایران